مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ
فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ...(احزاب/۲۳)
زره برایش بزرگ بود
پایش هم به رکاب نمی رسید
سیزده سالش بود خب
سیزده سال هنوز برای
یک مردِ جنگی شدن زود است،نه؟
آن هم مقابل آن لشکر مردانِ نامرد ...
تقصیر شما نبود آقا جان
شما چند بار مانعش شده بودید
این قاسم اما عجیب بوی برادرتان را می داد
نمی خواستید پاره های جگر حسن(ع) را
دوباره توی تشت ببینید
آمده بود پیش سیدالشهدا
با تمام هیبت حسنی اش افتاد به پاهای عمو
فجعل یقبل یدیه و رجلیه
یک مکتوب آورده بود برایتان آقا جان
که دل شما لرزیده بود
و دیگر نتوانستید چیزی بگویید انگار ...
دست خط پدرش بود،
برادرتان؛ حسن مجتبی(ع).
راوی می گوید:
دیدم کودکی سوار بر اسب می آید
که به جای کلاه خود ، عمامه بسته بود،
به پایش هم چکمه ای نبود
فقط کفش معمولی به پا داشت ...
کمی بعد ...
ناله «یاعماه»ش که بلند شد،
خودتان را به بالینش رساندید
و فقط خدا می داند بر آن دل تان چه گذشت؟!
«یعزّ و الله علی عمّک ان تدعوه فلا ینفعک صوته»
من فدای همه آن لحظه های شما ...
#برای_خاطر_آیه_ها
#قاسم_ابن_الحسن🖤
#ماه_محرم
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313