من را آفریده است که دلتنگ شوم انگار. در هرگوشه ای از این جهان معشوقی از عاشقش،طفلی از آغوش مادرش و برگی از درختش جدا شود، سنگینی ِ جدایی‌ش صاف میرسد به دل ِ من. بعد من یک گوشه می‌نشینم و با خودم می‌گویم این بار کدام راه به خانه نرسیده که دل من این سر دنیا برایش گرفته؟ خودم خوب میدانم؛ خاکم را که می‌دمید درصد زیادتری از احساس را برداشت و کرد خمیرمایه‌ی روحم. هی شکل داد و هی قلبم را نازک تر و اشک هایم را تمام ناشدنی آفرید. به جای تمام آدم هایی که چشم هایشان اشکی ندارد. اصلا انگار سهمیه‌ی اشک های تمام مردم بی‌گریه را به چشم های من بخشید و من هی سرم پایین تر شد از این بار... امشب هم مثل تمام شب هایی که دلی از سینه‌ی کسی آن سوی دنیا جدا شده دل‌گیر دل‌تنگم و منتظر روشنی ای تا گواه دهد وصال سهمی‌است که به قلب های صبور بازخواهد گشت... @be_vaghte_del313