🌷 : شهیدی کاسه سرش پریده بود سرش رو بغل گرفتم خواستم لحظات آخر شهادتین رو بهش تلقین کنم و شروع کردم..... دیدم لبخند می زنه کانّه با زبان بی زبانی داشت می گفت: تو که نمی دونی توکه نمی بینی سرم الان به دامن ولی عصر هست ... 🌸🌿لحظه هاتون شهدایی🌸🌿