می رفت تا پنیر و دو تا نان بگیرد و ...
شاید اجازه ای بدهد جیب، مرهمی ...
پایش به سنگ خورد ...
"بمیرم امیرِ من!
با پای تیر خورده کجای جهنمی"
.
فرزند در میانه ی میدان و ...
خط شکست
آه از نهاد اسلحه ناگه بلند شد
بی سیم ماند و جیغ: "کجا مانده
#الرسول"
دستی به جمع کردن یک
#روده بند شد
دار و ندار اسلحه ای یک خشاب شد
گرد و غبار، آینه ها را گرفته بود
بین هوارِ تانک و والمیرها... شنید
پای مغازه، مادَری از حال رفته بود
"آبی به صورتش بزنید"
اشک او چکید؛
"مادر! نه سایه داری و ..." بغضش امان نداد
همسایه ای به طعنه به زیر لبش نوشت
"سهمیه را گرفته به ما هم نشان نداد"
کوهی به دوش داشت و سنگی به پا کشید
با هر مصیبتی که شد از جا بلند شد
"حالت که جا نیامده مادر بیا بشین"
"بهتر شدم ... دو طعنه شنیدیم؛ چند شد؟"
....
#روح_الله_عمران