می رفت تا پنیر و دو تا نان بگیرد و ... شاید اجازه ای بدهد جیب، مرهمی ... پایش به سنگ خورد ... "بمیرم امیرِ من! با پای تیر خورده کجای جهنمی" . فرزند در میانه ی میدان و ... خط شکست آه از نهاد اسلحه ناگه بلند شد بی سیم ماند و جیغ: "کجا مانده " دستی به جمع کردن یک بند شد دار و ندار اسلحه ای یک خشاب شد گرد و غبار، آینه ها را گرفته بود بین هوارِ تانک و والمیرها... شنید پای مغازه، مادَری از حال رفته بود "آبی به صورتش بزنید" اشک او چکید؛ "مادر! نه سایه داری و ..." بغضش امان نداد همسایه ای به طعنه به زیر لبش نوشت "سهمیه را گرفته به ما هم نشان نداد" کوهی به دوش داشت و سنگی به پا کشید با هر مصیبتی که شد از جا بلند شد "حالت که جا نیامده مادر بیا بشین" "بهتر شدم ... دو طعنه شنیدیم؛ چند شد؟" ....