بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
یا صاحب الزمان:
فرقی نداشت دیشب و امشب برای من
جز آنکه، بر نبود تو، یک شب اضافه شد
روح پاک سیدی از سلاله طاها و یاسین ،پس از سال ها انتظار وجود ذی جود یوسف زهرا ،مهدی فاطمه سلام الله علیهما،با اجداد مظلومش ،همنشین شد.
بیش از ۳۰ سال قبل، که بچه تر از اکنون بودم،
او،امام جماعت مسجد ولی عصر عج بود و این کمترین،همچو حالا،طفل راهی بودم که مشتاقانه منتظر بر پایی نماز جماعتش ، تا مکبر نمازش باشم ، چندباری به اقتضای طفولیت ،بجای قیام،اعلام قعود میکردم و بجای سجود ،اعلام رکوع....
هیچ وقت پیش نیامد که خم به ابرو بیاورد یا عصبانی شود ،بلکه لب به تشویق می گشود، با چشم و ابرویش ،ترغیبم می کرد که ملامت ملامت گران را جدی نگیرم و راه را ادامه دهم.
رفته رفته، پس از نماز، ادعیه و تعقیبات را نیز می خواندم،با این که سن بسیار کمی داشتم و داوطلبان تلاوت ادعیه و تعقیبات،بسیار بودند اما، ایشان مدافع تمام قد میدان دادن به کودکان و نوجوانان بود، سال ها پای منبرش، اشک ریختم و نصایح پدرانه اش را به گوش جان شنیدم هرچند ،در حیطه ی عمل، کمیتم لنگ می زد، مشکل از من بود...
اما او با اخلاص ، تواضع و مردم داری اش ،مدرس بود، درس بندگی می داد،درس عشق و دل سوختگی به ساحت ارباب بی کفن ابی عبدالله الحسین علیه السلام....
اطاله نکنم؛
بعد ها که آن سید موقر و شیدای امام زمان علیه السلام ،بر اثر کهولت سن خانه نشین شده بود و منِ کمینه،بعنوان واعظ غیر متعظ،از باب قحط الرجال بر منبر حسینیه ی میرزا سخن می راندم،گهگاهی پای منبرم تشریف می آوردو تشویقم می کرد...