. ⬅️قسمت سوم: تقریبا ساعت ۲ بامداد بود که به کربلا رسیدیم. اگرچه جمعیت خیلی کم‌تر از روزهای نزدیک به اربعین بود، ولی از محل اسکان خبری نبود. هرجا میرفتیم، جا نداشتند و در اون ساعت امکان پیگیری بیشتر وجود نداشت. از سمت حرم قمربنی هاشم تا پشت حرم آقا اباعبدالله(علیهماالسلام) رفتیم، هیچ جایی پیدا نشد!😐 همه خسته بودن.. رو به حرم آقا عرض کردم آقاجون! شما بگید چیکار کنم؟! بچه‌هام هم گرسنه هستن و هم خسته!! و این مصرع رو زیر لب زمزمه کردم که: ای که مرا خوانده‌ای، راه نشانم بده.. همینطور داشتیم کشون کشون قدم می‌زدیم! یکدفعه به ذهنم رسید که دیروز یکی از دوستانم رسیدن به کربلاشو اطلاع رسانی کرده بود! شمارشو داشتم، سریع به یکی از برادرای عراقی گفتم برای چند لحظه به من اینترنت بده، با استفاده از اینترنت و از طریق واتساب، به اون دوستم زنگ زدم! یک بار.. دو بار.. دفعه سوم داشتم ناامید میشدم که با صدای گرفته گفت: الو.. بفرما.. انگار دنیا رو بهم دادند.. سریع گفتم: تقیان! منم وافی!! رسیدم کربلا! جا ندارم!! تو کجای؟! آقای تقیان یکی از دوستای خوب زمان تحصیلم بود، سریع آدرس رو داد و ما هم سوار بر ماشین به سمت آدرس محل اسکان😊 ارباب بنده نوازی کردن و الحمدلله یه محل اسکان خوب، با صاحب‌خونه بسیار با معرفت و متواضع(همین جوونی که در فیلم می‌بینید) هماهنگ شد.🌹 نکته عجیب اینجاست که آقای تقیان گفت: وافی! خدا شاهده شاید برای اولین باره که می‌خوابم و فراموش میکنم که اینترنت گوشی رو خاموش کنم! ولی امشب، با اراده ارباب، باید اینترنت روشن میموند تا...😓 @behsho .