✍️ مثال برای تمرین
#ذکر_روزانه
بسم الله
🌴صفحه نخست:
خدا رو شکر میکنم. امروز دوباره چشمانم باز شد. یعنی بار دیگر فرصت پیدا کردم نفس بکشم. خانوادهام رو ببینم. تابستان شهر خودم رو بار دیگر ببینم. جمعه خردادماهی رو ببینم. خدا رو شکر اعضای بدنم سالمه. کمردرد هنوز دارم ولی همچنان میتونم ازش استفاده کنم...
بچههای همسایه دیشب تا دیروقت سروصدا میکردند. شاید مهمان داشتند. الآن چند جای بدن من پشه گزیده. میگن پشهها واکسیناسیون میکنن ولی هنوز نفهمیدم فایده خاریدنش دیگه چیه....
هیئتی که دیشب به مناسبت شهادت امام صادق علیه السلام رفتیم، دلچسبم بود ولی هیچی از مطالب سخنران یادم نیست. از امام صادق علیه السلام تو زندگیم یادگاری زیاد دارم. [ذکر برخی از آن یادگاریها....]. هنوز گوشه ذهنم یه صدای ضعیفی داره شعر سلام فرمانده رو میخونه. مشتاقم اخبار پویش سلام فرمانده رو بشنوم.
اما درباره خودم؛ از معده خودم کمال تشکر رو دارم. دیشب در حد ترکیدن خوردم. آخرای سفره، وقتی رودهام سرریز شد، شروع کردم مری خودم رو پر کردم. دمش گرم که جرم زیادهخواهی نفسم رو کشید. نباید همه بلیتهام بخاطر پرخوری بفروشم. بالاخره معده هم ظرفیتی داره. البته دراین مورد شهوت پرخوری ضرر به من رسوند؛ تا دیر وقت ضربان قلبم بالا بود. فعلا دو هیچ به نفع بدنم هست؛ چون جسمم وظیفه اش رو خوب انجام داد. ولی خواهش های نفس درمقابل او سفره با اون توصیفات [ذکر خوراکی ها...] خودش رو باخت....
🌴 صفحه دوم
دیروز با جوانی بحثی داشتم. شبهه ای داشت. تا حد زیادی شبهه اش حل شد. (ذکر مختصری از شبهه و پاسخ). الحمدلله در جلسه هیئت دیشب مبلغ ناچیزی کمک کردم.... [تبلیغ دین خدا].
خدا رو شکر دیشب برای یک یا چند پشه مفید بودم. خونم، حلال جونشون باشه. فقط خدا کنه هدرش ندن. یعنی رو مخ کسی نرن که باعث بشه طرف روی دیوار تبدیل به عکسشون کنه. دیروز آبگرمکن خانه خراب بود. به عنوان عضوی فعال در خانهمان، خداروشکر میکنم که تونستم نقص فنیاش را درست کنم و به حیات دوباره او کمکی کرده باشم... [خلقت]. سروصدای همسایه اذیت کننده بود ولی من با درک وضعیت مهمانداری، سکوت و تحمل کردم. شاید برای هیئت کاری نکردم ولی همین حضور با خانواده، هم مجلس اهلبیت علیهمالسلام رو رونق دادم و هم باعث شدم به خانوادهام و خودم فیضی معنوی برسد؛ همچنین برای نوشتن ثواب، زحمتی رو، روی دوش برخی از ملائکه گذاشتم که البته میدانم برای آنها زحمت نیست، لذت است. به اون بچهای که داخل هیئت کنار پدرش بود و دائم گریه میکرد، با کاغذ باطلهای در جیبم بود، قایقی درست کردم و با لبخندی بهش هدیه دادم. گریهاش بند اومد؛ امیدوارم از هیئت دیشب خاطره خوبی در ذهنش مانده باشه...
اما خودم: از پرخوری خودم ناراحتم. معده مظلومم رو اذیت کردم ولی خوب به تن و بدنم پروتئین رسوندم. بعد از اشک و ناله هیئت که روحم رو جلا دادم، خیلی خوب نتونستم اون حال رو حفظ کنم....
#کارگاه_نویسندگی_خلاق
#ذکر_روزانه
💠 بیایید
#بهتر_بنویسیم:
🆔
@behtarbenevisim