عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
#قسمت_هجدهم #افق دستم را به میز 🪑گرفتم پاهایم به سختی حرکت می کرد نگاهی به اتاق کردم فضایی کوچک در
وارد راهرو شدم چشمم به اعظم خانم افتاد خدا را شکر شما آزاد شدید سلام محمد رضا کجاست حالش خوبه ؟ اعظم خانم سلام توی اتاق کناری هست بیداره! چی شد دوباره حالش بد شد ؟ بدنش عفونت کرد مجبور شدیم بستری اش کنیم داخل اتاق که رفتم محمد رضا نگاهی به من کرد با خوشحالی سلام کرد کی آزاد شدی چقدر نگرانت بودم مرد انقلابی چند روزی می شود کنار تخت محمد رضا رفتم روی صندلی نسشتم مهدی به نظرت هدف از فعالییت های انقلابی ما چی هست ؟ ما برای استقلال کشور تلاش می کنیم هدف ما کوتاه کردن دست آمریکایی ها از کشور هست و استقلال آزادی جمهوری اسلامی سکوتی بین ما ایجاد شد طبق فرمان امام ما باید تا پیروزی انقلاب تلاش می کردیم در همین حین صدای اعظم خانم اتفاقی افتاده طیبه خانم چرا برگشتید ؟ نگاهی به پشت سر کردم چشمانم در چشمان خانم پرستار گره خورد وسیله ای جا گذاشتم بلند شدم به سمت خانم پرستار رفتم .... نویسنده :تمنا❤️🌾🍃