⚫️ (۳۱) «نافع بن هلال» 🥀نافع بن هلال بجلی یانافع بن هلال جملی از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام بودودرجنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت جست. گفته شده که نافع فردی شجاع و تیرانداز بوده و نقل شده که امیرمؤمنان او را آیین رزم آموخته بود. او در سخنانی حمایت و وفاداری خود را نسبت به امام حسین نشان می‌د‌اد. 🎋نافع بن هلال قبل از شهادت مسلم بن عقیل از کوفه خارج شد، او یکی از چهار نفری بود که در عذیب الهجانات، به امام حسین (ع) پیوستند. حضرت از آنان احوال مردم کوفه را پرسید و آنان در پاسخ گفتند: اشراف و بزرگان کوفه به جهت رشوه‌هایی که گرفته‌اند علیه شما هستند و بقیه مردم، دلشان با شما ولی شمشیرشان علیه شما است. 👈روز دوم محرم، امام حسین علیه السلام وارد کربلا شده، یارانش را جمع کرد و خطاب به آنان سخنانی ایراد نمودند. پس از سخنان امام(ع) اصحاب در حمایت از آن حضرت، یکی پس از دیگری برخاستند و بر بیعت مجدد خود با ایشان پای فشردند. نافع، پس از زُهِیر بن قِین سخنانی در حمایت از امام ایراد کرد. ♨️پس از این که به دستور عمر بن سعد، آب را بر اردوگاه امام حسین(ع) بستند، امام حسین(ع) حضرت ابوالفضل را شبانه با سی سوار و بیست پیاده از جمله نافع بن هلال، به سوی فرات برای آوردن آب فرستاد. نافع در جلوی آنان در حرکت بود تا به شریعه فرات رسیدند. آنان مقداری آب به خیمه‌ها رساندند. 👈وهنگام تهیه آب، عمرو بن حجاج زبیدی به نافع گفت گوارایت باد بنوش! ولی برای حسین(ع) از این آب مبر،گفت: نه به خدا سوگند، قطره‌ای از آن آب نمی‌نوشم، در حالی‌که حسین(ع) و خاندان و یاران همراهش، همه تشنه‌اند😔 🌿در نیمه‌های شب عاشورا که امام حسین(ع)، برای بررسی تپه‌ها و گردنه‌های اطراف، تنها از خیمه خارج شد؛ نافع آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. در راه بازگشت حضرت(ع) به نافع فرمود: «آیا نمی‌خواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدم‌های امام(ع) انداخت، گفت: 🗡🗡شمشیری دارم که به هزار درهم می‌ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می‌ارزد، پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید هرگز از شما جدا نمی‌شوم. 👌همچنین گفته شده است نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین نگران وفاداری اصحاب آن حضرت هستند. با مشورت حبیب بن مظاهر اصحاب امام را نزدیک خیمه آن حضرت جمع کردند و آنان وفاداری خود را نسبت به امام اعلام کردند. ✍گفته شده است در روز عاشورا پس از آنکه عَمرو بن قَرَظَه انصاری به شهادت رسید، برادرش علی، که از سپاهیان عمر بن سعد بود، به امام اعتراض کرد و به آن حضرت حمله کرد. اما نافع بن هلال او را مجروح ساخت. 📛لشکر عمر بن سعد در حمله دسته جمعی او را محاصره کرده و هدف تیر و سنگ‌ قرار دادند و بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهی از یارانش، او را نزد عمر بن سعد آوردند. عمر بن سعد به او گفت: ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟ 👈نافع در حالی‌که خون بر محاسنش جاری بود گفت: «پروردگار من از قصد من آگاه است.» به خدا سوگند، من دوازده نفر از شما را کشتم و خودم را ملامت نمی‌کنم، اگر بازوان من سالم بود نمی‌توانستید مرا اسیر کنید. 📛عمر بن سعد به شمر دستور داد تا او را بکشد! نافع به شمر گفت: «به خدا قسم‌ ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی، در حالی‌که خون‌های ما را برگردن داشته باشی. خدا را سپاس می‌گویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» سپس به دست شمر به شهادت می‌رسد.😭 ✍گفته شده است که نافع در روز عاشورا، نامش را بر روی تیرهای خود نوشته بود، آنها را مسموم و به سوی دشمن پرتاب می‌کرد. و در حین پرتاب تیرها این رجز را می‌خواند: «تیرهایی پرتاب می‌کنم که بر بالای آن نوشته شده است و جان را ترس از آن سودی نبخشد؛ در حالی‌که مسموم و مستانه جلو می‌رود، تا این که زمین رزمگاه را پر از تیرهای لطیف کند.»  «من جوان یمنی جملی هستم، که دینم همان دین حسین(ع) و علی(ع) است؛ آرزویم امروز این است که کشته شوم. پس آن رأی من است و عملم را خود ملاقات می‌کنم.» «اگر مرا نمی‌شناسید خودم را معرفی کنم، من از قبیله جملی هستم،وآئین و دینم همان دین حسین بن علی علیه السلام هست»❎