‌ ‌من فکر میکنم خداوند قبل از خلقت زن‌ها، دست‌هایش را با بهار نارنج شسته، بعد تمام گل‌های بهشت را بوییده ... نشسته خوش آب‌و‌هوا ترین نقطه‌ی آسمان و در حالی که دم‌نوش مهتاب‌وانجیر می‌نوشیده طرح وجود "زن" به دلش افتاده بعد در حالی که دست‌هایش بوی بهارنارنج میداده و نفسش بوی مهتاب‌و‌انجیر، زن را خلق کرده ؛ بعد با خودش گفته : این همان شعبه‌ی سیار بهشت است روی زمین . همان نگهبانِ تمام وقتِ نازک اما سرسختِ "عشق" خدا دیگر خیالش راحت شد نه دیگر مردی برای رفتن به سرکار خواب میماند نه طفلی بی‌آغوش میماند نه دلی از مهر دور میماند نه کار عشق لحظه‌ای لنگ میماند نه دنیا لحظه‌ای از زیبایی و معجزه وا می‌ماند... :) 👌👌👌👌👌👌