بابا شما بفرمایید که از این ببعد وقتی خاستم برم مسافرتی جایی یکی از این برادرها کنارم باشن. زینب رو کرد به حسنین و عرضه داشت بابا این ها که امام من هستن و من کنیز این هام یه وقت امیرالمومنین فرمود زینب جان از این ببعد عباس کنار تو هست حضرت عباس زو صدا زد و اومد جلو وصیت زینبش را ب عباس کرد فرمود عباس جان هذه ودیعتی این امانت من هستش زینبم را به تو می سپارم میدونید زینب کجا به یاد این حرف افتاد؟
دلا بسوزه موقع غروب عاشورا وقتی می خواستن سوار بر ناقه بشن زینب کبری یه نگا به علمقه کرد و فرمود عباس جان این امانت را داری به کی می سپاری و می روی؟