انقدر با عصبانیت دخترش رو نگا میکنه😠 بعد هم چادرش رو سرش میکشه و زار زار گریه میکنه😭😭 دختر هم ساکت نشسته سکوت اتاق رو هق هق گریه ی مادر و زمزمه هایی می شکند که او زیر لب با خدا داره✔️ خدایا من چکار کنم من چکار کرده بودم که شایسته ی این ابرو ریزی باشم؟؟ دختر هم هنوز سر به زیر انداخته اما قبل از این که من سوالی بپرسم دختره همین طور که چشم به زمین دوخته به حرف می افتد💢