را دعوا کرده بود؛
که چرا جمعهها میرود کوه و نماز نمیآید؟
مقید به نماز اول وقت بود.
رجایی هم از این اخلاقهای کشمیری خیلی خوشش میآمد؛
و پشت سر او نماز میخواند.🙈
اولین بار موسی زرگر نماینده تهران شک کرد.
فردای روز انفجار وقتی تابوتهای شهدا را بردند مجلس،
تا از آنجا تشییع کنند؛
دکتر زرگر آن کیسه را که رویش نوشته بودند «شهید مسعود کشمیری» دید؛
پرسید که پس استخوانهایش کو؟ گفتند در انفجار سوخته و دکتر توضیح داد؛
که در بدن استخوانهایی هست مثل استخوان جمجمه که حتی اگر 24 ساعت هم توی آتش بماند؛
باز از بین نمیرود.
توی بهشتزهرا هم نماینده پزشکی قانونی شک کرد؛
و گواهی فوت را صادر نکرد.
توی تمام مسیر تشییع اما آن جمعیت انبوه یک میلیونی در کنار رجایی و باهنر برای کشمیری هم شعار داده بودند؛
و خوانده بودند «کشمیری چی شد؟ شهید شد.»
دفتر نخستوزیری عاقبت بیانیهای داد که مردم!
آن پیکر سومی که تشییع کردید؛
برای عبدالحسین دفتریان، مدیر مالی نخستوزیری بوده.
دفتریان آن روز موقع انفجار در آسانسور بود.
بر اثر انفجار برق ساختمان قطع میشود؛
و آسانسور که بین طبقات گیر کرده بوده، پر میشود؛
از دود حاصل از انفجار و در نتیجه همین دود دفتریان فوت میکند.
یک هفته بعد از تشییع،
خبرهای عجیب دیگری هم منتشر شد. مرحوم ربانیاملشی، دادستان کل کشور شب 18 شهریور آمد توی استودیو خبر شبکه یک،
و برای مردم توضیح داد:
«عامل انفجار نخستوزیری شخصی به نام مسعود کشمیری بوده است.
این شخص بمبی در کیف خودجاسازی کرده بود؛
که به طور عادی و معمولی،
بدون اینکه هیچکس به او ظنین شود؛
و هیچکس هم کیف او را بازرسی و رسیدگی نمیکرده،
و خیلی عادی و طبیعی بوده که کیفش را دست بگیرد؛
و برود در جلسه شرکت کند؛
و ازآنجا که منشی جلسه هم بود؛
کنار مرحوم شهید رجایی بنشیند؛
و این کار را کرده و کیف خود را هم در کنار آنها قرار داده و طوری هم تنظیم کرده بود؛
که انفجار، اولین بار این دو شخصیت بزرگ و ارزنده و عزیز را بگیرد.
خودِ او هم رفتاری معمولی داشته است؛
گاهی بیرون میرفته، داخل میشده، با این و آن صحبت میکرده، میرفته چیزی از بیرون میآورده و گاهی چای میداده است.
دربین یکی از این مواقعی که رفتوآمد میکرده است؛
به بیرون رفته و دیگر برنگشته و درهمان موقع،
این انفجار به وجود آمده و این عزیزان را از ما گرفت.
کشمیری فرار کرد؛
و هماکنون نیز متواری است؛
و زنده است؛
مگر اینکه سازمان منافقین از آنجا که ببینند شاید مثلاً وجودش برایشان مضرباشد؛
وی را از بین برده باشند.»
خبر مطلقا حیرتانگیز بود.
کسی که آنهمه به رجایی نزدیک بود؛
نفوذی منافقین از آب درآمده بود.
کشمیری نه اولین نفوذی سازمان مجاهدین (منافقین) بود و نه آخرین آنها. دو ماه قبل از انفجار نخستوزیری یک نفوذی دیگر که کارمند دفتر حزب جمهوری اسلامی و مورد اعتماد کامل شهید بهشتی بود؛
انفجار هفت تیر را باعث شده بود.
روز 14 شهریور هم یک نفوذی دیگر در دادستانی تهران بمبی را منفجر کرد؛
و مرحوم قدوسی را به شهادت رساند. با این حال، مورد کشمیری به دلیل میزان نفوذ او تا عالیترین سطوح،
از همه موارد قبلی عجیبتر است.
چرا کشمیری توانسته بود اینهمه نفوذ بکند؟
این سوال اصلی است.
جوابی که به این سوال داده میشود؛
معمولا این است که در اوایل انقلاب، سازمان اطلاعاتی دقیقی وجود نداشت؛
و هر کسی میتوانست با پنهان کردن سوابق قبلیاش،
خود را فردی انقلابی جا بزند؛
مثلا همین کشمیری، با اینکه زنش عضو رسمی سازمان و برادر زنش کاندیدای رسمی سازمان مجاهدین برای نمایندگی شهر اسلامآبادغرب در انتخابات مجلس اول بوده (البته او رای نیاورد و بعدها در جریان یکی از عملیاتهای خیابانی منافقین در تیر 60 کشته شد)؛
اما به دلیل اینکه فامیلی آنها با کشمیری یکی نبوده کسی نتوانسته این رابطه فامیلی را بفهمد.
این جواب البته همان موقع هم چندان قابلقبول واقع نشد؛
و تحقیقات مفصلی از همه کسانی که با کشمیری در ارتباط بودند به عمل آمد؛
که رسیدگی به پرونده آن تا خرداد 65 ادامه داشت.
در جریان این رسیدگیها دو نفر اعدام شدند؛
و یک نفر به نام تقی محمدی هم خودش را در زندان حلقآویز کرد.
جالب است بدانید که تقی محمدی، همان کسی بود که تصویرش در جریان تسخیر لانه جاسوسی بعدها از سوی رسانههای غربی به عنوان احمدینژاد معرفی شد.
درباره مسعودکشمیری هنوزخیلی چیزهاهست؛
که نمی دانیم.
کشمیری همان روزانفجارازایران فرارکرد؛
حتی همسرش هم همان ساعت سه روزهشت شهریورمنزلش درمهرشهرکرج راترک کرد؛
وبه سمت مرزغربی کشورفرارکرد؛
یعنی آن زنی که به اسم همسرکشمیری درنخست وزیری وبعدهم درختم اوحاضرشد؛
همسرش نبود؛
واحتمالایکی دیگرازاعضای منافقین بود؛
که برای پوشش فرار کشمیری ماموریت داشته.
د