استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۹۲: 🔸... قبلاً بیان شد كه مقدارى از كتاب «جامع‌‏المقدّمات» را كه نُخستین كتاب طلبگى است، پيش مرحوم حاج‌‏آخوندآقا خوانده بودم؛ برای همین، آن را دوره کرده، در مدّت كمى به پایان رَساندم و كتاب‌‏هاى بعدى طلبگی، همچون: «البهجة المرضیّة»، «مغنى‌اللّبیب» و «شرح‌الصّمديّة» را يكی پس از ديگری درس گرفتم. 🔸در آن روزها دوستانم در تهران جلسه‌ای تشكيل دادند و من هفته‌‏اى يک بار به آن‌‏جا می‌رفتم و براى آنان سخنرانی می‌‏كردم. 🔸با علاقه‌‏اى كه به نويسندگى داشتم، نوشتن را هم به صورت رسمی آغاز كردم و هر روز ۳ تا ۴ ساعت، کتاب می‌نوشتم. 🔸با نويسندگان و دانشمندان حوزۀ عمليّۀ قم هم ارتباط برقرار می‌کردم و بعضی از مطالب و مشكلاتم را با آنان در ميان می‌گذاشتم و آنان مرا راهنمايى می‌‏كردند. 🔸در همان زمان به اين فكر افتادم كه جوانان ايران و نِقاط دیگر جهان، به مركزى نیاز دارند كه پرسش‌های مذهبى خود را از آن‌جا بپرسند و پاسخ بگیرند. این اندیشه را با دوستانم و بعضی از اساتيد حوزه در ميان گذاشتم و تصميم گرفته شد که هر پنج‌شنبه، جلسه‌ای در خانۀ ما برگزار و به پرسش‌ها پاسخ داده شود؛ سپس اطّلاعیّه‌ای به اين مضمون نوشته شد كه هر كسی دربارۀ مسائل مذهب مقدّس تشيّع، پرسشی دارد، آن را از «دارالبحث اسلامى قم» بپرسد و در اسرع وقت، پاسخ بگيرد. اين اطّلاعيّه را در قم و شهر‏ها دیگری پخش كرديم و حتّى آن را به واسطۀ اشخاصی که به کشورهای دیگر می‌رفتند، به آن‌جاها فرستادیم. 🔸پس از آن شايد هر روز ۲۰ نامه يا بيش‌‏تر می‌رَسید که خیلی از آن‌ها هنوز موجود است. 🔸بعضی از دوستان، كم‌‏كارى می‌‏كردند يا به سبب درس‌ها و بحث‌های زیادشان نمی‌‏توانستند به صورت مرتّب در جلسات حاضر شوند و در پاسخ‌گویی به آن‌همه پرسش شرکت کنند؛ ولی من كه اين كار را طرح كرده بودم، مجبور بودم که به آن ادامه دهم. 🔸اين، نُخستین خدمت اجتماعى من بود؛ امّا با آن، زندگی‌ام سخت و طاقت‌فرسا شد؛ چون باید از یک سو به درس‌ها و بحث‌هایم می‌رَسیدم و از سوی دیگر، زندگی‌ام را می‌چرخاندم و از سوی سوم، شب و روز به پرسش‌های فراوانی که جوانان متديّن و...، از شهرها و روستاهاى ايران و كشورهاى ديگر مى‌فرستادند، پاسخ می‌دادم و این‌همه کار، مشكلات زیادی برایم پدید می‌آورد؛ ولی این خدمت، لَذّت‌بخش و خیلی آموزنده بود؛ من هر یک از آن نامه‌‏ها را یک كلاس تلقّى می‌‏كردم و از آن‌ها اندیشه‌ها، سطح دين و اخلاق، و توقّعات جوانان از مذهب و روحانیّت را درمی‌یافتم؛ برای همین تصميم گرفتم که اوّلاً: بعضی از آن پرسش‌ها و پاسخ‌ها گرد‏آورى كنم تا شاید بتوانم آن‌ها را به صورت جزوه يا كتاب، در اختيار جامعۀ اسلامى قرار دهم و ثانياً: برای اشباع آنان از جهت مذهب، کتاب‌‏هايى در سطح آنان بنويسم؛ در نتیجه با علاقۀ کامل به نويسندگى رو آوردم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۸ ـ ۲۶۰. @benisiha_ir