برادران يوسف نبی وقــتی می خواستند حضـرت را داخـل چـاه بنــدازند، يـوسف لبخنـدی زد! بـرادرانـش پرســيـدنـد: چـرا میخنـدی؟ اينجـا که جای نيست! يوسف فرمود روزی در اين فکر بودم که چطور کسی ميتواند با من اظهار دشمنی بکند با وجـود ايـن که برادران نيرومندی چون شما دارم. امـا حالا می‌بینم که خدا هميـن بـرادران را بـر مـن مـسلط کــرد تا بدانـم غير از تکيه گاهی نيست! و ايـن چــاه نشينیِ امــروز مـن تاوانِ تکيه کردن به غیر خداست... 🍃🌸 . .: . .: http://eitaa.com/joinchat/771096594C6a96f14d24