#داستان_آموزنده
🔆قطره قطره سيل گردد
🌼مردى، چندين رمه گوسفند داشت . آنها را به چوپانى سپرده بود تا در بيابان بگرداند و شير آنها را بدوشد. هر روز، شير گوسفندان را نزد صاحب آنها مىآورد و او بر آن شير، آب مىبست و به مردم مىفروخت . چوپان، چندين بار، صاحب گوسفندان را نصيحت داد كه چنين مكن كه اين خيانت به مردم است . اما آن مرد، سخن شبان را به كار نمىبست و كار خود مىكرد.
🌼روزى، گوسفندان در ميان دو كوه، به چرا مشغول بودند و چوپان، بر بالاى كوه رفته، به آنها مىنگريست . ناگاه ابرى عظيم بر آمد و بارانى شديد، باريد. تا چوپان به خود بجنبد، سيلى تند و خروشان، راه افتاد و گوسفندان را با خود برد . چوپان، به شهر آمد و نزد صاحب گوسفندان رفت . مرد پرسيد: چگونه است كه امروز، براى ما شير نياوردهاى؟ چوپان گفت:
🌼اى خواجه!چندين بار تو را گفتم كه آب بر شير نريز و خيانت به مردم را روا مدار . اكنون آن آبها كه بر شيرها مىريختى، جمع شدند و گوسفندانت را با خود بردند.
22 - حلوا، به قيمت گزاف
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
#حاج_قاسم
✾📚
@Dastanhaykotah📚✾