سلام و روز بخیر به همراهان در سومین روز از معرفی کتاب‌خوان. در کنار شما هستیم با برشی دیگر از کتاب . باهم بخوانیم: 🍃🌸🍃🌸 صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می‌شدم. نسیم روی صورتم می‌نشست. می‌دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می‌شستم و بعد می‌رفتم روی پای پدرم می‌نشستم. همیشه موقع صبحانه، جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می‌گرفت و توی دهانم می‌گذاشت و موهایم را می‌بوسید. پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یکبار از روستاهای اطراف گوسفند می‌خرید و به تهران و شهرهای اطراف می‌برد و می‌فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست می‌آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می‌کرد. در این سفرها بود که برایم عروسک و اسباب بازی‌های جورواجور می‌خرید. روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می‌رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آنقدر گریه می‌کردم و اشک می‌ریختم که چشم‌هایم مثل دو تا کاسه خون می‌شد. پدرم بغلم می‌کرد تندتند می‌بوسیدم و می‌گفت : اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هرچه بخواهی برایت می‌خرم. با این وعده وعیدها خام میشدم و به رفتن پدر رضایت می‌دادم تازه آن وقت بود که سفارش‌هایم شروع می‌شد. می‌گفتم : حاج آقا! عروسک می‌خواهم، از آن عروسک هایی که موهای بلند دارند.با چشم‌های آبی.النگو هم میخواهم... پدرم مرا می‌بوسید و می‌گفت: میخرم... 🍃🌸🍃🌸 فروشگاه فرهنگی راه کتاب https://rahbook.ir/product/dokhtar-shina/ 🍃🌸🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0