نقش‌پنهان قُلک و زن در فَلک دهانه قلک سفالی‌‌ام در امان میله‌های بافتنی نبود. میله‌های بافتنی مامان که پاورچین پاورچین دانه‌های شال‌گردن و کلاه را از آن بیرون می‌کشیدم تا یواشکی از قلک پول استخراج کنم. ‌قلک خودم بود ولی مامان دوست نداشت ولخرجی کنم و من پول نیاز داشتم. گاهی دویست‌تومانی یا پانصدتومانی وسط بیرون آمدن نصف می‌شد و کارش می‌کشید به چسب نواری. هربار چیزی مرا برای بیرون کشیدن پول وسوسه می‌کرد. یکبار ساخت بادبادک برای جشنواره روز کودک مدرسه، باری خرید کاکائوهای خرسی و بستنی‌های صندوقی که تازه‌ترین خوراکی بوفه مدرسه بود‌ند. ولی این‌بار فرق می‌کرد. توی نمازخانه مدرسه ما نمایشگاه کتاب زده بودند. من هر روز با حسرت می‌رفتم و به جلد رنگارنگ کتاب‌ها خیره می‌شدم و توی ذهنم از روی جلد برای آن‌ها داستان درست می‌کردم. بین جلد کتاب‌ها، کتاب آبی‌رنگی بود که عکس پسری بین شعله‌های آتش با دوتا چشم‌ زن بالای آن حسابی درگیرم کرده بود. پیش خودم احساس می‌کردم پسری برای رسیدن به دختری خودش را آتش زده، پسری که روی جلد کتاب اسمش را سیاوش نوشته بود.‌ کتاب را با همان پول‌های خاکی و پاره بیرون آمده از قلک خریدم و فهمیدم وارد دنیای کهنی شدم که هیچ وقت دست روزگار کهنه‌اش نکرده بود. کتاب دنیای جدیدی را به روی من باز کرد که به شیرینی بستنی‌های صندوقی بوفه مدرسه بود. ورق زدم و خواندم. تازه به سن تکلیف رسیده بودم. از کارهای سختی که خداوند به دوش دختری نه ساله گذاشته بود گاهی شاکی می‌شدم. مگر ما دخترها و زن‌ها چقدر جان داریم؟! اینجا بود که با زن‌های داستان سیاوش آشنا شدم. حتی تلفظ درست اسم‌هایشان را هم نمی‌دانستم. شاید اصلا داستان سیاوش مناسب سن آن روزهای من نبود. ولی نویسنده توی داستان سیاوش نمانده بود، او سیاوش را کنار زده بود و زن‌های نیکوکار و بدکردار داستان را از پس پرده نشان داده بود. زنانی مثل رودابه مادر رستم پهلوان شاهنامه نیکوکار و مثل سودابه زنی فریبکار و حسود. بین داستان جذاب سیاوش و گذر یوسف‌وار او از دل آتش برای من فرنگیس جذابیت بیشتری داشت. من پشت سیاوش چشم‌های نگران و گریان فرنگیس را دیدم که اشک می‌ریخت ولی هنوز جان داشت، هنوز ایستاده بود. خواندم که فرنگیس بعد از سوگ سیاوش، توسط پدرش افراسیاب به چوب خوردن متهم شد تا تخم کین از او فرو بریزد‌. به سفارش پیران، فرنگیس از مرگ، می‌گریزد و پسرش کی‌خسرو را در خانه پیران مخفیانه به دنیا می‌آورد و مانند مادر فریدون، کی‌خسرو دلبندش را به دست چوپانی می‌دهد تا دور از چشم کینه‌ دشمنان بزرگ شود. و سال‌ها در سوگ سیاوش و دوری کی‌خسرو زندگی می‌کند تا صبح موعود از راه برسد. در تمام این سال‌ها تا رساندن شاهزاده جوان از توران به ایران فرنگیس پنهانی مراقب کی‌خسرو بود. کی‌خسرو همان‌طور که از اسمش پیداست، شاه نیک‌نام و دادگری شد که جز پادشاهان دادگر کیانی قرار گرفت. پس از بازگشت به ایران هم کار فرنگیس تمام نشد او شاهدِ جنگِ خونین کشورِ پسرش با کشورِ پدر شد. صدها تن از خانواده شوهر و صدها تن از خانواده پدر در این جنگ کشته شدند. برادرانش، نیز به همراه پدرش نابود شدند و او تاب‌آورد تا عدالت پا سفت کند. خواندم: فرنگیس انگیزه کافی برای انتقام داشت ولی دنبال انتقام شخصی از تورانیان نبود ولی آنها را گناه‌کار و مستوجب مجازات می‌دانست. بیش از بیست سال از آشنایی من با سیاوش و فرنگیس گذشته بود که انجمن ادبی بانوی فرهنگ با استاد شهرستانی برای ما کلاس کهن‌الگوهای زن شاهنامه را گذاشت، دوباره شیرینی بستنی صندوقی زیر زبانم آمد. اینجا بود که بیشتر با زنان خردمند شاهنامه آشنا شدم؛ رودابه، سیندخت، فرنگیس، فرانک و... چقدر این زنان جان داشتند. بار امانت و تکلیف را سبکبار به دوش می‌کشیدند. این‌بار پس‌اندازهایم، خرج شناخت این زنان خردمند شد. زنانی که پشت جنگ‌ها و صلح‌ها، پشت پرورش قهرمان‌ها و پشت تمام ماجراهای شاهنامه ایستاده بودند. در گذر سخت ستم‌ها و حادثه‌ها. نقش پنهان مادری و همسری که فردوسی زیرکانه در بیت‌های خودش آن را جای داده و این روزگار بیش از پیش به آن نقش پنهان نیازمندیم. اینجا زنان برعکس آگهی‌های تجاری، ابزار تمایل‌های حیوانی نیستند، اینجا زنان هرچند فقط اندازه دوتا چشم‌ روی جلد کتاب دیده می‌شوند اما محور گردش تمام ماجراهای فلک را زیر سر داشتند. زنانی که دوست دارم مانند آنها جان داشته باشم، تا بتوانم برای برقراری عدالت هزینه کنم از قلکم، جانم و فرزندانم تا دانه دانه مثل میله‌های بافتنی مامان پایه‌های داد و مهر بافته شود و در زمستان‌های سرد، گرمای مطلوبش همه را دربر بگیرد. راهی که چشم گریان فرنگیس می‌خواهد و جگر داشتن و خرد زنانه. 🆔 @bibliophil