هدایت شده از بی نهایت
می‌گفت:«اتاق سید حسن دو پنجره داشت؛ یکی به سمتِ جنوب یکی به سمت دریا. من تمامِ مدت گرفتارِ آن بودم که موشکِ اسرائیلی از ناوچه‌ی مستقر در دریا به سمتِ ما خواهد آمد یا از جنوب و من به کدام سمت بایستی خیز بروم. طبیعی بود که هیچ نمی‌شنیدم از صحبت‌های او. آن‌وقت روبه‌روی من مردی نشسته بود که از اسرائیل و آمریکا جوری حرف می‌زد که پنداری ایمان خمینی در جانش حلول کرده است... شنیده بودم که جلال بعد از دیدنِ امام در اوایل شروعِ نهضت در راه برگشت از قم به برادرش شمس گفته بود که دیدی؟ و او جواب داده بود که چه چیز را؟ و دوباره پرسیده بود که دیدی؟ و عاقبت‌قریب به این مضمون گفته بود که دیدی جگر این مرد را... و ما تا پایان سفر به لبنان، مشغولِ تخمینِ وزنِ جگرِ سیدحسن بودیم! ♾ @binahayat_ir