همیشه سود این بازار را دیوانه‌ها بردند و بار حسرتش را عاقبت فرزانه‌ها بردند به دیدن یا شنیدن اکتفا کردند هشیاران از آن سکری که مستان از می و میخانه‌‌ها بردند حریصان گرم جمع توشه از این خوشه‌ها بودند کبوترها به قدر حاجت خود، دانه‌ها بردند همه ماندند دورادور، سرگرم تماشایش همه ماندند و حظّ شعله‌ را پروانه‌ها بردند اسیر داستان تلخ خود بودم که جا ماندم تو را تا آن سوی شیرینی افسانه‌ها بردند تمام شهر باران بود، باران بود، باران بود تورا بر شانه‌ها، برشانه‌ها ، برشانه‌ها بردند 💚 ❤️ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @bimemoj