─┅═══✿🍃🔮🍃✿═══┅─
❏◁پس از سلام به من، گفت: «من شاه حسین، ولی ام. خدای تبارک و تعالی میفرماید.. در این هیجده سال، کی تو را گرسنه گذاشتم که درس و مطالعه را رها کردی و به فکر رزق و روزی افتادی؟..خداحافظ.
✪ به خانه برگشتم و پشت میز نشستم و آن گاه به خود آمدم. به فکر فرو رفتم و سه سؤال در فکرم پدیدار شد.. آیا من برخاستم و با پاهایم به طرف در خانه رفتم؟ دوم، آیا شیخ حسین، ولی گفت یا شاه حسین ولی؟ سوم، ایشان از جانب خدا پیام داد که.. در این هیجده سال، کی تو را گرسنه گذاشتم؟
🗯 در فکر بودم که مبدأ این هیجده سال چه وقت بوده است؟ در مورد سؤال اول اطمینان یافتم که حالت کشف در بیداری بود؛
❖ در مورد سؤال دوم، فهمیدم نام او شاه حسین، ولی بود؛ زیرا پس از این واقعه در تابستان به تبریز رفتم، مانند سابق برای فاتحه خوانی در قبرستان قدم میزدم که ناگاه دیدم بر سنگ قبری نوشته است.. مرحوم مغفور فلان و فلان شاه حسین ولی.. و تاریخ وفاتش سیصد سال قبل از روزی بود که به در خانه ما در نجف اشرف آمد؛
⛈ در مورد سؤال سوم، پس از فکر دریافتم که آغاز هیجده سال، همان وقتی بود که معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین درآمدم. به هر حال، بعد از این ماجرا، از تبریز نامه و هم مخارج معاش رسید.
─┅════𖣔9⃣𖣔════┅─