یک جا زمین سیاه شده بود. بس که خمپاره خورده بود. نمیذاشتند حاج حسین بره اونجا... می‌گفتند: نمیشه اون جا بارون خمپاره میاد 🔹 می‌گفت: طوری نیست میرم یه نگاه به اون‌ور می‌کنم و زود بر می‌گردم نمیذاشتند می گفتند: اون جا با قناصه می زننتون... می ترسیدیم، ولی باید این کار رو می کردیم با زبان خوش بهش گفتیم: جای این جا نیست، گوش نکرد... محکم گرفتیمش، به زور بردیم ترک موتور سوارش کردیم داد زدم: یالا دیگه راه بیفت... موتور از جا کنده شد. مثل برق راه افتاد خیالمون راحت شد... داشتیم برمی گشتیم، دیدیم از پشت موتور خودش رو انداخت زمین؛ بلند شد دوید طرف ما فرار کردیم و از دور دیدیم باز هم میزنه ...☺️ ✍️شهید حاج حسین خرازی|نعم‌الرفیق https://eitaa.com/bisimchi10