تا اندکی دلش میگرفت میرفت سراغ تلفن... می گفت: صدای پدر و مادر یا همسرم رو نشنوم آروم نمیشم... برای پسرش دلتنگی می کرد و هر بار تماس می گرفت می پرسید: سیدمحمد تونست دوچرخه اش رو رکاب بزنه؟! ‌ اما با تمام دلبستگی هایش #خداحافظی کرد... داوطلب شد و رفت.. به دوستش گفت: می دونم این بار دیگه شهید میشم... در خواب دیدم که از آسمان به پیکر خون آلود خودم نگاه می کنم. همسر و فرزندم رو به خدا می سپارم... ‌ #شهید_سیدرضا_طاهر #شب_بخیر @bicimchi1