بنام خدایِ عشقی که خلاصه شده در کلمه‌ی کربلا💔 تمام آنان که پای در مسیر مشایه میگذارند؛ معترف هستند که این مسیرِ ملکوتی سرشار از عجایبی‌ست که تماشای آن، هر انسانی را در حیرت فرو میبرد... یک شب در جایی، مجلس توسلی به حضرت حجت (عج) برپا بود؛ توفیقی شد و من هم در آنجا حضور یافتم؛ حال خوشی دست داد؛ در میانه روضه، با اشک و آه گفتم: آقاجان خوب میدانم که اصلاً قابل نیستم تا شما را ببینم ولی بخاطرِ تمام اشکهایی که تا به حال، برای جد غریبت ریختم؛ رحمی نما و لااقل یکی از یارانت را نشانم بده... روضه تمام شد؛ چراغهای مجلس روشن شد؛ ناگهان دیدم در گوشه‌ای از موکب، مادری پسر بچه معلولش رو بغل گرفته و داشت با مهربانی خاصی لباسهای رو تعویض میکرد؛ ده ساله بود؛ هم‌سن و سال پسر کوچیک خودم. معصومیت عجیبی در صورت این بچه و عشقی عجیب‌تر در حرکات و سکنات مادرش بود... رفتم کنارشان نشستم و قصد تبرک کردم و دستی به صورت این طفل معصوم و این زائر پاک نهاد ارباب کشیدم و گفتم: به‌به چه ماهی؛ مهربونیِ خدا رو می بینید؟! امشب چه رزقی نصیبمون شد! با چه فرشته‌ای، هم منزل شدیم...😍 در همین حین، همسفری از روی ترحم به مادرِ این بچه گفت: حالا که این همه در زحمت افتادی و با سختی آوردی‌اش؛ حتما برو شفایش رو از ابالفضل بگیر... و اما جوابی، این مادر بامعرفت به این پرسشگر از همه جا بی خبر داد که برای من، یک دانشگاه درس بود! بهش گفت: ممنونم از لطفتون ولی من پسرم رو به نیت شفا گرفتن نیاوردم! آوردمش بلکه اربابم حسین بپذیردش و اسمش رو در لیست یاری دهندگان به ظهور امام زمان (عج) ثبت کند و اگر آقا قابل دونست به هر شکلی که ممکنه در راه ظهور خرجش کند... کلام این مادرِ امام زمانی دلم را شکست؛ یاد درخواست چند لحظه پیشِ خودم افتادم و با یک دنیا شرمندگی، زمزمه کردم؛ آقاجانم من که هیچ کاری برای آمدنت نکردم و ادعایی هم ندارم ولی شما را به جان مادرت زهرا سلام‌الله‌علیها و برای خاطر این عاشقان دلسوخته‌ات بیا😭 ✍️پروانه @bode4om