هدایت شده از تبلیغات عجایب
من ،تک فرزند خانواده رضاوند، پدرم کارخونه داره و مادرم پرستار! توی پر قو بزرگ شده بودم و دست روی هر چیزی می‌گذاشتم در ثانیه برام فراهم میشد! عشق و علاقه‌ی زیادی به کتاب و کتابخونی داشتم،توی کتاب خونه فروشندگی میکردم و شب ها دیر موقع میرفتم خونه! ی شب ماشینم توی خیابون خراب شد و چند تا اراذل سر راهمو گرفتن، و برام مزاحمت ایجاد کردن، زمانی که کلا ناامید شده بودم پسری با قد بلند پیداش شد و نجاتم داد،که ای کاش پیداش نمیشد... می‌گفت تعمیرگاه ماشین داره و همین الان ماشینمو درست می‌کنه،بی خبر از همه جا باهاش رفتم ولی با رسیدن به با چیزی که دیدم مغز سرم سوت کشید و از هوش رفتم اونا.......😱😱👇 https://eitaa.com/joinchat/214368321C8c116b6ca3