بهلولbohlool😄
هدایت شده از
لطیفهآباد
بابام میگه ی روز که بچه مدرسهای بوده برفی باریده که در خونشون باز نمیشده زیر کرسی خوابیده بودیم که بالاخره مدرسه تعطیل شد میگه چند دقیقه بعد در زدن مسئول مدرسه با بیل راه باز کردهبوده که هرکی گیر کرده بتونه بیاد و غیبت نکنه...🤌🏼😐😂
.