‏بچه که بودم با بابام رفتیم دامداری دوستش ، یه برّه کوچولو آورد گفت اینم واسه آقا محمد. دوقدم که دور شد بابام چنان زد زیرگوشم صدای گریه ام گوش فلک رو کر کرد ،برگشت گفت چیشد؟! بابام گفت هیچی ، پدرسوخته میگه من اون گوسفند بزرگه رو میخام خوشحال و خندان گوسفند بزرگه رو آوردیم 🤣🤣