🔻آخرین مقاومت ها قبل از اسارت
🔹وقتی در عملیات کربلای ۵ ما در خط مستقر شدیم توی خط ما، کانالی بود که سقف داشت و هر چند متر یک دهنه ای باز شده بود که شما بالای خاکریز می رفتید و میتوانستد به طرف دشمن تیراندازی کنید و دوباره داخل این کانال می آمدید که با تخته الوارهای درشت پوشیده شده بود.
🔸از جایی که ما مستقر شدیم حالا با فاصله صد، صد و پنجاه متری دسته ای که ما بودیم به همین شکل مستقر شدیم . اینطوری کانال سقف دار زده بودند تا هم بحث تردد و هم جلوی ترکشها و گلولهها گرفته شود.
🔹یکی دو ساعتی گذشت به همین منوال، آتش خیلی سنگینی بود کسی جرأت نمی کرد از سنگر بیرون برود.
🔸عراق ضد حمله و پاتک زده بود و ما منتظر بودیم که فرماندهان بگویند چکار کنیم چکار نکنیم درگیر بشیوم یادنه! تکلیف ما چیه! بعد از دو سه ساعتی که گذشت دیدیم که نه کسی می آید بگوید که شما چکار کنید کجا هستید تصمیم گرفتیم خود ما حداقل ببینیم منطقه کجاست، ما کجا هستیم، حداقل خودمونو یک براندازی بکنیم ببینیم منطقه دست کیست من بلند شدم از بالای خاکریز اطراف را ببینم که کجا قرار گرفتم.
🔹شرایط را دیدم با فاصله یک سیصد چهار صد متر جلوتر از ما تانک و نفربر و عراقیا هستند و خیلی هم بودند. برگشتم در کانال گفتم آقایان بلند شویم ظاهرا دارند کار سخت می شود.گفتند: برای چه، گفتم اینها دارند طرف کانال ما می آیند، یک
🔸فکری بکنید که گفتند خب شمامی گویید چکار کنیم؟ گفتم حداقل اعلام حضوری کنیم که ما اینجاییم. گفتند خیلی خوب، خلاصه از هر دهانهای یکی یکی میآمدیم بالا یک خشاب تیر روی این منطقه خالی میکردیم باز دو مرتبه برمیگشتیم داخل کانال بچههایی که داخل کانال بودند هی خشاب پر میکردند میدادند به ما، ما هم اگر آرپیجی بود آر پیجی میزدیم وگرنه همون رگباری خشاب خالی میکردیم روی خاکریز و دو مرتبه برمیگشتیم داخل کانال یک ساعتی را شاید به همین روال طی کردیم.
🔸آخرین باری که آمدم بالا لبه خاکریز شروع کنم به تیراندازی همزمان خمپاره خوشه ای بالای سرم منفجر شد، این انفجار همزمان اتفاق افتاد و ترکشهایش همه قسمتهای بدنم را گرفت از سرم آمد یک تیکه را شکافت چانه و سینه و دستم را .
🔹تقریبا از بالا سمت راست بدنم را کاملا تراشید. در همه قسمتهای بدنم پر از ترکش هست شاید سی چهل تا ترکش، بلکه بیشتر وجوددارد. البته ترکشهای خیلی ریز است که در این سالها با هم ساختیم. من برگشتم داخل کانال.
🔸وقتی شخص از کانال خارج میشد که بالای خاکریز برود و تیراندازی کند، آن بالا روی خاکریز فقط خودش بود تنها بود و یک رگبار کامل و سه تا خشاب کلاش خالی میکرد که عراقیها احساس کنند کسی توی این خط هست که جلو نیانید و دو مرتبه برمیگشت. پایین روال ما این بود.
🔹ما یک دسته بودیم نزدیک سی و هفت هشت نفر و از قبل هم يک تعداد از بچههای گردانهای دیگه که شبهای قبل عملیات کرده بودن هنوز مانده بودند.
🔸همین تیراندازیها باعث شد عراقیها یک مقدار دیرتر بیایند و فکر میکردند که الان اینجا پر از نیرو است. فکر نمیکردند تعداد ما اینقدر کم باشد.
🔹یکی دوتا از کسانی که داخل سنگر بودن یادم میآید آقایان دهقان آقای مختاری و زرین سبیل بودند. اینان همه از دسته گردان خودمان گردان شهادت بودند.
🔸ما داخل سنگر بودیم و تمام زخمی.
چند لحظهای بعد مجروحیت دیگه نفهمیدم چی شد از شدت ضربه و خونریزی متوجه نبودم چه اتفاقاتی افتاده است.
🔹در همین حالت خواب و بیداری که داشتم صدای بیسیمچی رو میشنیدم که پشت بیسم اعلام کرد عراقی ها خط را گرفتند: آری عراقی ها آمدن خط را گرفتهاند ...........
✅ پایان قسمت سوم...ادامه دارد....
«روابط عمومی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران و مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی»
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
┏━━ °•🖌•°━━┓
🌷
@isaar_razavi
🌷
@bonyad_shahid_khorasan_razavi
┗━━ °•🖌•°━━┛