رضا نذر کرده بود بعد از اتمام دبیرستان به مناطق دور افتاده جهت خدمت برود، نذرش هم قبول شد و توانست در نقاط دور افتاده بستان آباد خدمت کند؛ اما جنگ که شد تحمل نکرد و قصد عزیمت به جبهه کرد. اهالی محله مانع از رفتن وی به جبهه شدند و گفتند، بگذار دو برادر دیگرت بازگردند بعد تو برو. من هم این صحبتها را با او در میان گذاشتم اما رضا رو به من کرد و گفت: «مادر این امتحانی برای ماست هرکس باید امتحان خود را پس دهد، باید در قیامت پاسخگو باشیم». با شنیدن این سخنان بدنم لرزید و گفتم: هر آنچه صلاح میدانی پسرم. اینگونه بود که رضا از مسجد دیگری عازم جبهه شد.
#دفاع_مقدس
#زمینه_ساز_ظهور
#گردان_153_حضرت_قاسم_تویسرکان