محمدرضا، در هفت سالگى وارد دبستان دادگر در روستاى محل تولد خود شد و دوران ابتدايى را در همين روستا به پايان رساند. خواهر بزرگش درباره اين دوران از زندگى محمدرضا مى ‏گويد: در همان كودكى به خاطر علاقه به قرآن، قرائت آن را به خوبى فراگرفت. بچه فعال و زرنگى بود و از همان دوران، احساس مسئوليت مى‏ كرد. كمتر به فكر بازى بود و هميشه در اين انديشه بود كه بتواند كمكى به خانواده بكند. به پدر و مادرش علاقه شديدى داشت و به آنها احترام مى‏ گذاشت. تكاليف مدرسه را به موقع انجام مى‏ داد و پس از آن براى كمك به پدر و مادر به صحرا مى‏ رفت. به خاطر كمك به پدر و مادر، خود را به آب و آتش مى‏ زد. خواهر بزرگش را محرم اسرار خود مى‏ دانست و مسائل و مشكلاتش را با او در ميان مى‏ گذاشت.