💠گروه
#به_یاد_شهدا
🌹بخش ششم 🌹
چشم هایمان به در کتری بود که مثل اسپند روی آتش ور می جهید بالا و بخار آب را در خودش می پیچاند. من که تمام هوش و حواسم پیش آن عده بود واینکه آخری اش افتاد به من و اینکه چرا من؟!
کریم هم ساکت بود. علی منطقی هم. اما صدای قُل قُل نگذاشت. بی حوصله تراز همه مان علی بود که نیم خیز شد و فتیلهٔ چراغ را کشید پایین وگفت:این بیچاره که خودش را هلاک کرد از بس زد تو سرو کلهٔ خودش. بلند شد وگفت:قربان غریبی ات بروم عزیزم.الان خودم فدایت می شوم. یک شیشه مربا پیدا کرد. آمد کتری را کج کرد ویک چایی آلبالویی برای خودش ریخت و حظ کرد وگفت: جانمی هی! به این می گویند مردافکن. به کریم گفت: بدهم خدمتت؟
کریم ساکت بود. علی چایی را تعارف کرد طرفش وگفت: از دستت میرود ها. گفته باشم.کریم گفت:شروع کردی بازهم! علی گفت:ببین چه له لهی میزند بیچاره. می گوید من از آن کهنه دم های تازه جوشم که جان می دهد برای... کریم گفت آخر کی توی این گرما چایی می خورد که من بخورم؟ علی گفت:من. کریم گفت:تواگر
باحال بودی، اگر معرفت داشتی، اگر شهردارخوبی بودی یک لیوان آب می دادی دست بچه ها تا هم رعایت کنند، هم بگویند بابا این علی هم زیاد سیم هایش قاتی نیست، از خودمان است. علی گفت:تو جان بخواه کریم جان، آب چیه. کیست که بدهد!کریم گفت: می بینی؟ شانه بالا انداختم، لبخند هم زدم. علی گفت:اصلا ًیک لیوان آب چیه بگو یک پارچ. کیست که بدهد!
کریم گفت:رویت را بروم بچه. برو کم بلبلی کن! علی گفت:شوخی کردم بابا آن لیوان را بده بروم برایت آب بیارم. کریم گفت از کجا؟ علی گفت:چه حرف ها می زند. خب معلم است دیگر. از همین بغل، ازرود خانه. کریم تا شنید علی چی گفته چوبی را که پشت پتو قائم کرده بود، برداشت وپرت کرد طرف علی وعلی مثل فرفره از چادور زد بیرون. کریم غرغر کرد وسرتکان داد و به من گفت:می بینی؟ بلند گفت:مگردستم بهت نرسد. سرعلی از کنج چادر آمد تو و گفت:با ارض پوزش مجدد. آقایان محترم فرماندهی اگر اذن دخول بفرمایید، می خواهم جدول برنامه را به استحضارتان معرفی بدارم. وبی اجازهٔ ما وخیلی جدی آمد تو وطوماری خیالی را در دست گرفت وابرو درهم گره زد و سرفه کرد و برنامه را فهرست وار وبا ذکر عنوان خواند. همه چیز را از صبح علی الطلوع درجهبندی کرده بود با ذکر دقیق ساعت. صرف ناهاربا ذکر بعضی وقت ها کباب وتمرین غواصی توی آب وگپ بدون غیبت ونخودنخود هرکی رود خانهٔ خود وآزادباش در اختیار منورها. خوشم آمد بیشتر به خاطر ظرافتی که در انتخاب آنها به خرج داده بود. اما کریم مثل من نبود. اخمی کرده بود دیدنی که علی را ترساند. عقب عقب رفت احترام گذاشت وبا همان لحن جدی گفت:خیالتان راحت باشد برنامه آن قدر دقیق است که هرجهودی را ظرف مدت یک روز مسلمان می کند. کریم ازکوه دررفت چوبش را برداشت افتاد دنبال علی.
ادامه دارد .....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84