محمدحسین بسیار با شرم و حیا، محجوب، متین و مؤمن بود. صفا، سادگی و اخلاص زیادی داشت. در مراسم خواستگاری آنقدر آهسته سخن می‌گفت که من صدایش را به سختی می‌شنیدم و گفتم صلواتی برای سلامتی امام زمان(عج) و تعجیل در فرجش بفرستیم تا بتوانیم با هم صحبت کنیم. بعد از آن کمی بهتر توانست حرف‌هایش را بزند. محمدحسین علاقه عجیبی به ائمه به طور خاص آقا اباعبدالله(ع) داشت. در منزل ما ساعتی بود که در آن نوشته شده بود ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه. وقتی آن را دید، گفت این همان جایی است که می‌خواهم وصلت کنم. بسیارکم‌صحبت بود و برای انجام امور خیر به دیگران کمک می‌کرد. مادرش می‌گفت وقتی به مدرسه می‌رفت پول تو جیبی خودش را به دوستان نیازمندش می‌داد. بسیار به پدر و مادرش احترام می‌گذاشت.