🔻 بوی شهادت 3 کاظم فرامرزی به اتفاق عرب پور، به طرف بچه ها حرکت کردم . نمی دانم با چه سرعت و حالتی فاصله را طی کردم . سراسیمه خودم را به محل استقرار قبضه رساندم . دیدم سیدسعید روی زمین افتاده و جوی کوچکی از خون در کنار او روان است و دونفر از بچه بالای سرسید گریه می کردند. در آن بی اختیاری و سرگشتگی نمی دانم چه شد که دوربین را درآوردم و از پیکر بی جان و غرق خون سیدسعید عکس انداختم. وقتی دقت کردم دیدم ترکش به سرش خورده و هنوز خون تازه از سرش روان است. کنار سعید نشستم و بغضم ترکید. چه حالی بر من گذشت، هرگز قابل شرح و توصیف نیست. آمبولانس آمد و پیکر سعید را به مقرمان ، در فاصله 20کیلومتری انتقال دادیم . بچه ها دور آمبولانس جمع شدند و شروع به عزاداری کردند . پس از چند دقیقه پیکر سعید را برای حمل به سردخانه بردند . من ماندم و داغ هجران سید سعید....حالم بسیار بد بود به طوری که فرماندهان گردان هم متوجه وخامت حالم شدند و دستور دادند به عقب بازگردم (پایان )