از روي انگشتانش فهميدم پاي احمد است . بعد گواهي نامه نيم سوخته شهيد كريمي و تكه هاي لباس شهيدخمشايا را پيدا كرديم . هر كدام از پاره هاي تن اين عزيزان كه پيدا مي شد انگار تيري به قلب ما زده مي شد . نمي دانم انسان بايد چه حالي داشته باشد تا بتواند پاره هاي تن بهترين دوستانش كه مدت ها برادر وار با هم زندگي مي كردند ، بايد تكه تكه جمع نمايد . به هر سختي كه بود تكه هاي تن اين عزيزان را جمع نموديم و به مقر برگشتيم و گزارش واقعه را به فرمانده تيپ داديم . بعد به همراه چند تن از برادان تعاون تيپ به محل حادثه آمديم و تكه هاي لباس اين عزيزان را جمع نموديم و براي خانواده هايشان فرستاديم .