احساس می کردم هیچ کس مرا به اندازه او دوست ندارد. اصلاً دوست داشتنش نوع دیگری بود. هیچ وقت مرا به خاطر خودش نمی خواست. دوست داشتنش دنیایی و زمینی نبود. مثل مادری بود که می خواست بچه اش خوب تربیت شود. همیشه به خوب شدن من می اندیشید.
گاهی که می خواست از من
#انتقاد کند. سجاده اش را پهن می کرد. نماز می خواند. با آن قد بلند و سر خمیده اش آنقدر سر سجاده می نشست که حدس میزنم دارد با خودش
#تسویه_حساب می کند.
می فهمیدم که می خواهد نکته ای را تذکر دهد. مثل بچه ای که می داند می خواهد تنبیه شود، می رفتم منتظر می نشستم تا حرفش را بزند.
این اواخر هر بار نمازش طولانی می شد، مثل بچه های شلوغ و منتظر تنبیه، می رفتم می نشستم تا بیاید از شلوغ کاری هایم به خودم شکایت کند.
#شهید_حمید_باکری
#سیره_خانوادگی_شهدا
#برنامه_ریزی_برای_تغییر_تدریجی
راوی: فاطمیه امیرانی؛ همسر شهید
#کتاب_به_مجنون_گفتم_زنده_بمان ؛ حمید باکری صفحه 13 و 28.
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام
@boreshha
🌍
http://www.boreshha.ir/