بـوی محـرم
حسن جان پس برو دستش رو بگیر بیارش تو،امشب من و توام در خونه ی امیرالمؤمنین(ع)اینقدر نشستیم،دستمون رو
[چشمان ما به سوی نگاه طبیب بود″ [خدایا جواب طبیب چی می خواد باشه،یه نگاه به بابام کردم🥀″ [اما دل پدر نگران دل حبیب بود″ بابام زیر لب هی میگفت:یازهرا،یازهرا،صحنه‌ی خونه ی امیرالمؤمنین رو بی بی حضرت زینب سلام الله علیها داره برات تصویر میکنه 🕊قرآن به سر گرفته اباالفضل بی قرار🥀