زمان احمد شاه در روستاهای زنجان بسیار سرقت و راه زنی میشد،مردم هر چه به امنیه ها و کدخدا و غیره رجوع میکردن جوابی نمیگرفتن،
حتی حرامی ها به قدری گستاخ شده بودند که شبانه دیوارهای پشتی طویله ها رو میشکافتند و احشام را به یغما میبردند و به دلیل مسلح بودن کسی هم یارای مقابله با آنها را نداشت
لذا اهالی روستا پس از ناامیدی از امنیه ها و کدخدا تصمیم گرفتند که پیکی را به سمت تهران گسیل کنند تا مستقیم با احمد شاه ملاقات کرده و از او کمک بگیرند
پیک سوار بر اسب شده و پس از دو روز به تهران میرسد
در جلوی کاخ شاه بعد از دیدن و رشوه دادن به این و آن برای اجازه ملاقات با شاه،به او رخصت داده میشود تا با شاه ملاقات کند
در حیات کاخ بعد از کلی معطلی شاه را میببند و پیغام روستاییان را یکی ترکی و یکی فارسی!به او میرساند
شاه در جواب پیک به او میگوید: که پدر سوخته ها !دیوارتان را بلند درست کنید!سگ نگهدارید تا دزدان نتوانند به خانه تان رخنه کنند!حالا هم وقت گرانبهای ما را نگیر
پیک با ناامیدی به روستای خود برگشت و در سر راه هم اسبش را راهزنان از او گرفتند!
عجب حکایت آشنایی!!!
🌼
@bshmk33