✨﷽✨ ✍ هجدهم دی ماه روز عاشورا است و برف سنگینی باریده، اما شور حسینی برف و باران نمی‌شناسد. همه چیز یخ زده، ساعت 12 ظهر است و تنها چیزی که یخ نزده عزاداری امام حسین ع است. نزدیک 150 نفر در طرفین خیابان عزاداری و حرکت می‌کنیم. خانم جوانی که به نظر نمی آید برای عزاداری از خانه بیرون آمده باشد، وسط هیئت آمده و سراغ رییس هیئت را گرفت. یک ساعت بعد برای صرف ناهار امام حسین (ع) وارد تکیه شدیم. سراغ رییس هیئت رفتم که خیلی داغون بود. حدس زدم بین او و آن خانم جوان ، اتفاقی افتاده که چنین رئیس هیئت درگیری ذهنی پیدا کرده است. وقتی علت را پرسیدم گفت: آن زن جوان مرا در خیابان کناری کشید و گفت: من با ماشین رد می‌شدم ولی دیدم در انتهای صف زنجیر زن‌های هیئت شما، 4 کودک با دمپایی روی برف زنجیر می‌زدند. هیچ نذر و مشکلی هم به لطف خدا ندارم. این مبلغ را بگیرید و به جای طبل و پرچم، برای این کودکان کفش تهیه کنید و بگویید مرا دعا کنند که خدا گناهان مرا به خاطر امام حسین ع ببخشد. وقتی پول را گرفتم و از خانم جوان دور شدم، نزدیک رفته و حقیقت را دیدم. و بر حال خود تاسف می‌خورم من‌که رییس هستم و 70 سال سن دارم و دو روز است کنار این کودکان در خیابان راه می‌روم چرا من ندیدم و این زن جوان در یک نگاه رد شد و دید؟؟ آری همه چشم‌ها نگاه می‌کنند اما همه چشم ها نمی‌بینند، از خدا چشمی بخواهیم برای دیدن نه برای نگاه کردن. ❖ از کتاب اسرار پنهان زندگی ❖ https://eitaa.com/bshmk33