🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :0⃣3⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور از عملیات‌هایی که بعد از قطعنامه به وقوع می‌پیوست در تعجب بودیم.عُمال سازمان به فرماندهی مسعودرجوی در عملیاتی به نام «فروغ جاویدان» به ایران حمله کرده‌اند.مسعود رجوی در مصاحبه‌ای که از شبکه سراسری تلویزیون عراق پخش شد،گفته بود:‌ «هر یگان سازمان منافقان با سه،چهار یگان سپاه و ارتش ایران برابری می‌کند.» او به نیروهای تحت امرش وعده داده بود درعملیات فروغ جاویدان با شروع رفتن بدون بازگشت انقلاب و حکومت آخوندها را سرنگون خواهد کرد! عراقی‌ها زیاد با ما بحث می‌کردند،در جوابشان گفتم: «اگه همه منافقان را جمع کنند،یکی از لشکرهای عراق می‌شن؟! چخ جوری شما با اون‌همه کبکبه و دبدبه و اون‌همه تیپ‌ها و لشکرهایی که داشتید،نتونستید هشت سال ما رو شکست بدید، منافقان ما رو شکست می‌دن؟!» امروز شنبه هشتم مرداد ۱۳۶۷، منافقان در عملیات مرصاد شکست خستی را متحمل شده بودند.نمی‌دانستند ما اطلاع داریم که منافقان شکست خورده‌اند.بعضی از آن‌ها اذعان مردند که حکومت این آخوندها را نمی‌شود شکست داد! دیروز ایرانی‌ها شهرهای قصرشیرین و سومار را از دشمن پس گرفتند.امرز،ارتش عراق با خفت از مناطق ج نگی جنوب عقب نشینی کرد. عراق خیلی سعی کرده بود بعد از قبول قطعنامه بخش‌هایی از خاک ایران را در تصرف خود داشته باشد. امروز،روز نا امیدی عراقی‌ها بود.فکر می‌کنم دروازه‌های اشغال بخش‌هایی از خاک ایران به روی خود بسته دیدند که رسما آتش بس را پذیرفتند. امروز دوشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۶۷،دومین روز ماه محرم بود.شب قبل، برای بچه‌ها نوحه‌ی «هنوز از کربلایت/به گوش آید صدایت/حسین جان‌ها فدایت» را خوانده بودم.عبداجبار فهمید مرا بیرون برد و سیلی محکمی خواباند توی گوشم.تهدیدم کرد اگر تکرار شود،بدجوری اذیتم خواهد کرد.تصمیمداشتم شب‌های بعد هم نوحه بخوانم.محرم بود و خط و نشان کشیدن عبدالجبار برایم مهم نبود. روز سوم ماه‌محرم است.برای بچه‌ها نوحه خواندم می‌دانستم عبدالجبار عصبانی می‌شود.کوچک که بودم،ده شب ماه محرم را در مسجد امام سجاد علیه‌السلام نوحه می‌خواندم.بعدها که به جبهه آمدم،هر ده شب محرم سال ۱۳۶۵ را در مناطق جنگی جنوب و سال ۱۳۶۶ را در کردستان مداح بچه‌های واحد تخریب بودم.وقتی این شعر حاج صادق آهنگران را خواندم، بچه‌ها به یاد روزهای جنگ اشکشان درآمد. «هنوز از کربلایت / به گوش آید صدایت / حسین جان‌ها فدایت» وقتی برای بچه‌ها نوحه خواندم، عراقی‌ها پشت پنجره حاضر شدند. سازمان منافقان در برنامه تلویزیونی سیمای مقاومت که از تلویزیون عراق پخش می‌شد، از نقش صادق آهنگران در ایجاد و تولید شور و حماسه،بالابردن انگیزه بسیجی‌ها برنامه‌ای داشت.قضیه بلبل خمینی،بارها از رادیو و تلویزیون عراق اعلام شده بود. بعد از ظهر، لطیف سراغم آمد و گفت: «سید! تا امروز با سلام و صلوات یک جوری آهنگران خواندن تو رو با ترجمه وارونه جمع و جور کردم،ولی امروز عراقی‌ها فهمیدم بهشون دروغ گفتم،اگه به من بی‌اعتماد بشن برای هممون ضرر داره...!» حرفی برای گفتن نداشتم، دلم نمیخواست عراقی‌ها از لطیف سلب اعتماد کنند.وجود او برای اسرای مجروح سرمایه با ارزشی بود. غروب،عبدالجبار مرا احضار کرد و گفت : «لطیف سعی می‌کنه کمکت کنه، ولی تو چرا شهر حماسیِ جنگ آهنگران رو میخونی؟!» - من آهنگران نخوندم! - بگو به حسین ! - قسم نمی‌خورم! عبدالجبار عصبانی شد و دو سیلی محکم خواباند توی صورتم.احساس کردم پرده گوشم پاره شد.خیلی فحش بارم کرد.به آسایشگاه برگشتم.صورتم کبود بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆