🇮🇷 🇮🇷 ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢عاقبت دوستی بادشمنان خدا (۲) گفتم نه بابا شوخی می کنی. گفت نه به خدا من قیس رو مثل داداشام دوست دارم و هر کسی که بهش حرف بزنه رو لو میدم. واقعاً باورم نمی شد و اصلا جدی نگرفتم. روز بعد دیدم قیس غضبناک و با یه کابل ضخیم اومد و اسم من رو خوند. اون روز شدیدترین کتک رو خوردم و قیس دیوانه وار منو زیر ضربات کابل گرفته بود و تا سر حد مرگ زد. چیزی نمونده بود که همونجا تموم کنم. بچه ها اومدن منو بردن داخل آسایشگاه و شروع کردن به رسیدگی. آسایشگاه هفت غرق در بُهت و سکوت شده بود. همه با ناباوری به «ا.ج» نگاه می کردن و با زبان بی زبانی می پرسیدن چطور حاضر شدی به خون دو بردار شهیدت خیانت کنی؟ این فرد نه تنها پشیمان نشد ، بلکه بعد از اون چن نفر دیگه رو هم لو داد. دوران اسارت دوران بسیار غریبی بود. چیزهایی رو می دیدیم و شاهد بودیم که گاهی به افسانه ها بیشتر شبیه هستش تا واقعیت. آخرالامر هم به منافقین پناهنده شد و روسیاهی دیگه ای به نامه عملش اضافه شد. گر چه با پیگیری و وساطت برخی دلسوزان بعد از سال ها دوباره به وطن برگشت، اما پدر و مادر بیچاره ش حسابی در انظار مردم شرمنده شدن. پدر و مادری که دو شهید تقدیم اسلام کرده بودن حالا مجبور بودن لکه ننگ فرزند سوم رو به بعنوان جاسوس و پناهنده به منافقین در زندگیشون داشته باشن. عزیزان! عاقبت بخیری خیلی مهمه، نه رزمنده بودن و نه خانواده شهید و نه جانبازی و آزادگی تضمینی برای عاقبت بخیر شدن نیست. چه بسا کسانی که سالها مجاهدت کردن و خون دادن ولی در یه لحظه لغزیدن و همه اعمال نیک و مجاهدت هاشون تباه شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆