دوست دارم برگردم به آنجا که تو بودی و من. غلط گفتم؛ آنجا که تنها تو بودی و نگاهی که عاشقانه تو را می‌جست. از تو که جدا شدم، گاهی گمان کردم منم؛ درحالی‌که من نبودم. گاهی گمان کردم دارا شدم؛ وقتی دارایی ازآنِ تو بود. و گاه گمان کردم مالکم؛ وقتی از خود، چیزی نداشتم. ابزار دادی برای رجوع به اصلم؛ و من غافل از برگشت، به ابزار مشغول شدم و به آن‌ها دل سپردم. انگار نه انگار که لحظۀ آخر، زیرچشمی مرا نظاره کردی و در وجودم گفتی: آی بنی‌آدم، تو صندوقچۀ سرّ من است؛ در آن، گوهری است که تنها به تو بخشیده‌ام. تا روز بازگشت، از آن به خوبی نگهداری کن. چه بدعهدم من که گوهر دل را هم‌نشین کردم، تا آلوده شد. خجلت‌زده از خویشم، آن روز که ابزار را باز پس می‌گیری و نه وسیله‌ای می‌ماند، نه دلی و نه حتی شور بازگشتی! برگرفته ازبیانات استاد فاطمه میرزایی https://eitaa.com/canalmontazeranmahdi14