: 🌿🐥جیک جیکو🐥🌿 «جیک جیکو» یک جوجه‌ی بازیگوش بود. او همیشه خواهر و برادرش را می‌ترساند. پشت علف‌های بلند قایم می‌شد و یکدفعه جلوی آن‌ها بیرون می‌پرید و داد می‌زد: یوهو! یک روز بقیه‌ی جوجه‌ها تصمیم گرفتند همان کار را با خود جیک جیکو بکنند. پس گفتند: «بیاین قایم موشک بازی کنیم.» قرار شد جیک جیکو چشم بگذارد و تا ۱۰ بشمارد و آن‌ها بروند قایم شوند. جیک جیکو همه جا را دنبال آن‌ها گشت. همه‌ی جاهایی را که خودش قایم می‌شد را هم گشت ولی آن‌ها را پیدا نکرد. پس داد زد: «من باختم. بیاین بیرون.» اما هیچ کس نیامد. جیک جیکو باز هم شروع به گشتن کرد. دوباره همه جا را با دقّت گشت. اطراف حیاط، لای بوته‌های توت فرنگی و توی همه‏ ی گلدان‌های خالی. به همه جا سرک کشید ولی هیچ اثری از برادرها و خواهرهایش نبود. هوا کم کم تاریک شد و جیک جیکو که تنها بود کمی ترسید. با خودش گفت: «هیچ راهی ندارم، باید برگردم خانه.» پس به طرف لانه دوید و در را باز کرد. وای خدای من! یک صدای بلند آمد. یک دفعه همه‏‌ی جوجه ‏ها بیرون پریدند. جیک جیکو با ترس عقب پرید. تازه فهمید از صبح، همه همان جا توی لانه قایم شده بودند. فکر می‏‌کنی جیک جیکو دوباره خواهر و برادر‏هایش را بترساند؟ یا باز هم با آن‏ها قایم موشک بازی می‏‌کند؟