نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت مریم کینه پارت پنجاه نه سلام اسمم مریمه ... تااخرهفته خالی میکنی مهساگفت خونه محسن یک ماه دیگه خالی میشه وراستم میگفت مستاجرخاله ام قراربودیک ماه دیگه خونه روخالی کنه...مهساگفت خونه محسن یک ماه دیگه خالی میشه وراستم میگفت مستاجرخاله ام قراربودیک ماه دیگه خونه روخالی کنه مادرشوهرم گفت بروخونه مادرشوهرت یاخونه پدرت این مشکل من نیست مهساخیلی عصبانی بودگفت خوب پرت کردن مادرشوهرم گفت کاش پرمیکردن اتفاقا میخواستم نوه ام روهم ازت بگیرم رامین مریم جان نذاشتن بااین حرف مادرشوهرم مهساگفت هیچ کس نمیتونه ارین روازم بگیره بعدبه من گفت کم فتنه به پاکن که بی جواب نمیذارمت وباعصانیت تمام رفت باپیگیری مادرشوهرم وپیغامهای که برای مهسامیفرستادمجبورشدبامحسن وبرادرش بیان خونه روخالی کردن سویچ ماشینم ازش گرفت ومهسااون خونه روترک کرداین وسط بازمن بایدتحمل میکردم حرفهای مادرشوهرم روکه از دست مهساناراحت بودازطرفی مهساحالاشده بودعروس خاله ام وهمه کارهای مادرشوهرم روازچشم من میدیدمهسارفته بودخونه پدرش واین مدت اینقدرمحسن روبرعلیه من پرکرده بودکه یکی دوباری که دیدمش حتی جواب سلامم نمیداد سعی میکردم اهمیت ندم که اوضاع خرابترنشه.... ادامه در پارت بعدی 👇