#برشی_ازیک_زندگی
#سرگذشت_شهلا
#پارت_اخر
دو روز گذشت، خانوادهی من و سردار درگیر کارهای عروسی بودیم که تو آبادی چوافتاد(خبر پخش شد) که مادر عباد مُرد... همه در مورد مرگ وحشتناکش حرف میزدن، در مورد رفتن منو سردار به آبادی اونا...
روز عروسی من و سردار فرا رسید، تو آبادی طبق رسم و رسوم عروسی برگزار شد، بعد از ظهر سردار با ماشین تزیین شده با صدای بوق و ساز و دهل اومد دنبالم، فامیل و همسایههایی که برای شب دعوت گرفته بود تا برن شیراز، دوتا اتوبوس خالی همراه خودش آورده بود تا مردم راحت بتونن بیان عروسی من.....
مادر و خواهراش از خوشحالی سر از پا نمیشناختن، با سربلندی و شکوه با ماشینهای آخرین مدل با ساز و دهل منو سوار ماشین کردن و از خونهی پدری رفتم خونهی بخت.. تمام حیاط رو چراغونی کرده بودن، برای مهمونا میز و صندلی چیده بودن، همه از اون همه ریخت و پاش سردار انگشت به دهن مونده بودن، به خواست من هم عمو محمد هم دایی مسعود دعوت شده بودن و من میخواستم به این صورت هیچ کدورتی بین فامیل نمونه، عروسی با شادی و پایکوبی تموم شد...
سردار منو سوار ماشین کرد و به سمت خونهی خودمون رفتیم...
بله عزیزان این بود سرگذشت واقعی زندگی من...باورم نمیشد، سردار یه مرد واقعی بود، مرد زندگی و رویاهای من و فرشته نجات زندگی خونوادم، همیشه و توی همه سختی و گرفتاریها کنارشون بود و کمکشون میکرد، برا برادرام خواستگاری رفت و بخاطر اعتبار اون بهترین دخترا رو براشون گرفت، خرج عروسی و ازدواجشونو داد، خواهرامو سر و سامون داد..
در عوض این همه خوبیهای سردار منم سعی میکردم با مهربونی و گذشت دل خونوادشو به دست بیارم...
منو سردار صاحب چندین دختر و پسر با آبرو و برومند شدیم، پسرام و دخترام هرکدوم با تلاش خودشون صاحب بهترین جایگاه اجتماعی و مال و ثروت شدن، همیشه از زندگی من و پدرشون درس گرفتن و از عشق ما تو زندگی بهره بردن، تجربه زندگی من این بود آدما توی همین دنیا ثمره خوبیها و تاوان بدیهاشونو میبینن، پس خوب باشیم و به همدیگه مهربونی هدیه بدیم، با گذشت و فداکاری هیچ بندهای کوچک نشده که اگه اینگونه بود خداوند کوچکترین فرد روی زمین بود، با مهربونی و فروتنی سنگترین قلبها هم آب میشن و شما میتونید پادشاه قلبشون باشید...
دوست دار همه شما شهلا...
آقا سردار الان بیش از چهار ساله که به رحمت خدا رفتن، یه مرگ آروم و راحت، از فوت سردار واقعا شهلا جان اذیت شدن خیلی پیر و شکسته ،اما بازم تاب آوردن و کنار بچهها و نوهها زندگی خوبی دارن.
#پایان