╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_بیستوچهارم
••○🖤○••
....
انگار که از ازل تا کنون هیچ مصیبتی نبوده است، چرا که حسین بوده است و حسین کافی است تا همه خلاء ها و کاستیها را پر کند .
اما اکنون این حسین است که آرام آرام به تو نزدیک می شود و با هر قدم فرسنگها با تو فاصله می گیرد ، خدا کند که او فقط سراغی از پیراهن کهنه نگیرد، پیراهنی که زیر لباس رزمش بپوشد تا دشمن که بنای غارت دارد، آن را به خاطر کهنگی اش جا بگذارد.
پیراهنی که مادرت فاطمه به تو امانت داده است و گفته است که هر گاه حسین آن را از تو طلب کند، حضور مادی اش در این جهان ، ساعتی بیشتر دوام نمی آورد و رخت به دار بقا می برد.
اگر از تو پیراهن خواست، پیراهنی دیگر برای او ببر ، این پیراهن را که رمز رفتن دارد و بوی شهاد در او پیچیده است، پیش خودت نگاه دار.
البته او کسی نیست که پیراهن را باز نشناسد. یعقوب شاگرد کوچک دبستان او بوده است ، ممکن است بگوید :"این، پیراهن عزت و شهادت نیست. تنگی می کند برای آن مقصود بزرگ . برو و آن پیراهن امانت تو و شهادت را بیاور، عزیز برادر!"
به هر حال آنچه باید و مقدر است محقق می شود، اما همین قدر طولانی تر شدن زمان ، همین رد و بدل شدن یکی دو نگاه بیشتر، همین دو کلام گفتگوی افزونتر ، غنیمت است.
این زمان، دیگر تکرار پذیز نیست.
این لحظه ها، لحظاتی نیست که باز هم به دست بیاید.
همین یک نگاه ، به دنیا می ارزد.
دنیا نباشد آن زمان که تو نیستی حسین!
پیراهن را که می آوری ، آن را پاره تر می کند که کهنه تر بنماید. بند علی دل توست انگار که پاره تر می شود و داغهای تو که تازه تر.
مگر دشمن چقدر بی حمیت است که ممکن است چشم طمع از این لباس کهنه هم بر ندارد؟!
ممکن؟!
می بینی که همین لباس را هم خونین و چاک چاک، از بدن تکه تکه برادرت در می آورند و بر سر آن نزاع می کنند. پس خودت را مهیا کن زینب که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک می شود.
این حسین است که پسش روی تو و پیش روی همه اهل خیام ایستاده است و با نوایی صدا می زند:"ای زینب ! ای ام کلثوم ! ای فاطمه ! ای سکینه! سلام جاودانه من بر شما !"
از لحن کلام و سلام در می یابی که این ، مقدمه وداع با توست و کلامهای آخر با عزیزان دیگر:
"خواهرم ! عزیزان دیگرم ! مهیا شوید برای نزول بلا و بدانید که حافظ و حامی شما خداوند است. و هم اوست که شما را از شر دشمنان ، نجات می بخشد و عاقبت کارتان را به خیر می کند . و دشمنانتان را به انواع عذابها دچار می سازد. و در ازاء این بلیه، انواع نعمتها و کرامتها را نثارتان می کند.
پس شکایت مکنید و به زبان چیزی میاورید که از قدر و منزلتتان در نزد خدا بکاهد..."
سکینه هم به وضوح بوی فراق و شهادت را از این کلام استشمام می کند. اما نمی خواهد با پدر از پشت پرده اشک وداع کند چرا که جایگاه خویش را در قلب حسین می داند و می داند که گریه او با دل حسین چه می کند .
....
••○🖤○••
✍
#نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر
#لینک_کانال و
#نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒
@chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ