چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگی‌نامه‌_حضرت‌زینب #قسمت_چهل‌وهفتم ••○🖤○•• .... اکنون آنقدر بى
╚ ﷽ ╝ .... ••○🖤○•• .... مردان براى سوار کردن کودکان و زنان هجوم مى آورند. گویى بهانه اى یافته اند تا به "آل الله" نزدیک شوند و به دست اسیران خویش دست بیازند. غافل که دختر حیدر، نگاهبان این نوامیس خداوندى است و کسى را یاراى تعرض به اهل بیت خدا نیست. با تمام غیرت مرتضوى ات فریاد مى کشى؛ هیچ کس دست به زنان و کودکان نمى زند! خودم همه را سوار مى کنم. همه وحشتزده پا پس مى کشند و با چشم‌هاى از حدقه درآمده، خیره و معطل مى مانند. در میان زنان و کودکان، چشم مى گردانى و نگاه در نگاه سکینه مى مانى: سکینه جان! بیا کمک کن! سکینه، چشم مى گوید و پیش مى آید و هر دو، دست به کار سوار کردن بچه ها مى شوید. کارى که پیش از این هیچ کدام تجربه نکرده اید. همچنانکه زنان و کودکان نیز سفرى اینگونه را در تنان عنر تجربه نکرده اند. زنان و کودکان، خود وحشتزده و هراسناکند و دشمن نمى فهمد که براى ترساندنشان نیاز به این همه خباثت نیست. کوبیدن بر طبل و دهل، جهانیدن شتر، پایکوبى و دست افشانى و هلهله. آیا این همان دشمنى است که دمى پیش در نوحه خوانى تو گریه مى کرد؟ در میانه این معرکه دهشتزا، با حوصله اى تمام و کمال، زنان و کودکان را یک به یک سوار مى کنى و با دست و کلام و نگاه، آرام و قرارشان مى بخشى. اکنون سجاد مانده است و سکینه و تو. رمق، آنچنان از تن سجاد، رفته است که نشستن را هم نمى تواند. چه رسد به ایستادن و سوار شدن. تو و سکینه در دو سوى او زانو مى زنید، چهار دست به زیر اندام نحیف او مى برید و آنچنانکه بر درد او نیفزاید، آرام از جا بلندش مى کنید و با سختى و تعب بر شتر مى نشانید. تن، طاقت نگه داشتن سر را ندارد. سر فرو مى افتد و پیشانى بر گردن شتر مماس مى شود. هر دو، دل رها کردن او را ندارید و هر دو همزمان اندیشه مى کنید که این تن ضعیف و لرزان چگونه فراز و نشیب بیابان و محمل لغزان را تاب بیاورد. عمر سعد فریاد مى زند: "غل و زنجیر!" و همه با تعجب به او نگاه مى کنند که: براى چه؟! اشاره مى کند به محمل سجاد و مى گوید: " ببندید دست و پاى این جوان را که در طول راه فرار نکند." عده اى مى خندند و تنى چند اطاعت فرمان مى کنند و تو سخت دلت مى شکند. بغض آلوده مى گویى: "چگونه فرار کند کسى که توان ایستادن و نشستن ندارد؟!" آنها اما کار خودشان را مى کنند. دست‌ها را با زنجیر به گردن مى آویزند و دو پا را باز با زنجیر از زیر شکم شتر به هم قفل مى کنند. سپید شدن مویت را در زیر مقنعه ات احساس مى کنى و خراشیدن قلبت را و تفتیدن جگرت را. از اینکه توان هیچ دفاعى ندارى، مفهوم اسارت را با همه وجودت لمس مى کنى. دشمن براى رفتن ، سخت شتابناك است و هنوز تو و سکینه بر زمین مانده اید. اگر دیر بجنبید دشمن پا پیش مى گذارد و در کار سوار شدن دخالت مى کند. .... ••○🖤○•• ✍ ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ