🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_نود
دلم نمی خواست از برخورد میان من و علیرضا بویی ببرد و دوباره بی خودي حساس شود.
- باشه نگو بذار خـودم حـدس بـزنم؛ آهـا دایـی جونـت کرا یـه ایـن چنـد مـاه رو ازت طلـب کـرده حـق داره بنده خدا با یه مغازه کوچیک خرازي که نمی شه شکم چهار نفر رو سیر کرد!
خدایا نفهمی تا چقدر!
- حرفات ایـن قـدر بچگانـه سـت کـه هـیچ جـوابی بـراش نـدارم . در ضـمن تـو مثـل اینکـه یـادت رفتـه پسردایی من دکتره!
از اینکه از علیرضا تعریف کردم خودم را سرزنش کردم. اما چاره اي نبود.
- چه خبره این قدر دکتر دکتر می کنی!
- تو رو جون شهین جونت بی خیال من شو!
- نکنه سر جشن دیشب کلی سرکوفت و سرزنش شدي!
درســت زد بــه هــدف. یــاد تمــام حرفهــاي پســردایی بــی انصــافم بغضــی بــزرگ در گلــویم بــه وجــود آورد.
- چیــه ســرخ شــدي؟اهــا پــس جنــاب اســتاد شــهر یاري توبیخــت کــرد آره! خوشــحالم فهمیــديآدماي متحجر و عقب مانده اي هستن!
دیگر نتوانستم خونسردیم را حفظ کنم. کاسه صبرم لبریز شد و فریاد زدم:
- چی از جون اونا مـی خـواي چـرا ولشـون نمـی کنـی؟ مـی خـواي بـا تـوهین و تحقیـر خـودت رو آروم کنی؟ خسته نشدي؟ دوست داري منم به خونوادت ناسزا بگم.
- تو بیجا کردي!
- چطور تو می تونی به فامیل من گستاخی و هتاکی کنی من نمی تونم؟!
- تو اونا را با خانواده من، با افروزها یکی می کنی؟
- خـانواده دایـی مـن کجـا، خـانواده افـروز کجـا؟ یـک صـدم شـعور و فهمـی کـه خـانواده دایـی اسـدم دارن، افروزها ندارن!
- دیگه داري عصبیم می کنی!
- فقط تـو حـق دار ي عصـبی بشـی؟ مـن چـی؟ مـن کـه دارم از دسـت کارهـا ي تـو دیوونـه مـی شـم، بـه خـاطر تــو از عزیــزانم بریــدم، بهتــرین دوســتم بــه مــن پشــت کــرد، امـا الان مــی بیــنم هیچــی گیــرمنیومده.
- من هیچیم؟
- آره تــو هیچــی نیســتی. مــن احمــق نمــی دونــم چطـوري بـا مــرد بـد دهــن و بــی ادب و روانپریشــیمثل تو زیر یک سقف زندگی کنم.
#ادامه_دارد
#کپی_باذکر_صلوات_جایز_میباشد
@Chaadorihhaaa
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸