🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان شاید باورتون نشه اما آقا سید حتی به خاطر خوشحال شدن من حاضر شد بیاد شهربازی -امیرعلی؟ -جان دل امیرعلی؟ -نگاه کن مردم چه جوری به آقا سیدم نگاه میکنن؟ با مهربونی گفت:ببین خانوم چیکار کردی با دل امیرعلی که حاضره باهات بیاد شهربازی با دلخوری گفتم:میشنوی...؟میگن اون بچه حزب اللهی هم... در گوش هایم را گرفت و گفت:بذار مردم هر چی میخوان بگن...فقط تو واسه ی من مهمی شام پنج شنبه خانوده امیرعلی خونمون مهمون بودن امیرعلی:چیکار میکنی خانومم؟ با صدای بلند گفتم:الان میام امیرعلی...شما از مامان بابا پذیرایی کن کلی به خودم خندیدم....عبا و رداء و عمامه امیرعلی رو پوشیده بودم... همینطور که از پله ها اومدم پایین گفتم:یا الله...خوش اومدین بابا و مامان امیرعلی تا منو دیدن بلند بلند شروع کردن به خنده امیرعلی :لا اله الا الله...دختر لباس منو برا چی پوشیدی آخه... مامان زهرا:پس بگو:دخترمون در حال شیطنت بوده.... با ذوق گفتم:معرفی میکنم،حجت الاسلام و المسلمین کیانا مولایی امیرعلی با چشم غره گفت:عمامه رو بردار... -عه بابا...پسرتون داره به من زور میگه تا این جمله رو گفتم امیرعلی گذاشت دنبالم و گفت:عه...که من زور میگم نه...؟وایسا وروجک نشونت بدم...وایسا علی آقا:خدانگم چیکارت کنه کیانا -بابا علی مگه گناهه؟ -امیرعلی:نه،مستحب موکده.،الان ملائکه میان تشویقت میکنن..بده به من ببینم عمامه مو با طنازی گفتم:آخه یعنی چی همش رو موهای آقآمون سروری کنه...منم میخوام امتحان کنم یه قدم دیگه مونده بود که امیرعلی بهم برسه گفت:چشم،عه وایسا...برمیدارم...بخاطر آقا سیدمون برمیدارم امیرعلی با ناله گفت:الهی العفو....خدایا...این دختر آخرش منو میکشه با این شیطنتاش -خوش اومدین پدر -ممنون دخترم باباعلی:راستش اومدیم که بهتون بگیم: -امیرعلی:داریم میریم قم باباعلی:شما از کجا میدونی امیرعلی با غرور خاصی گفت:ما همیشه آپ دیتم پدر زنگ رو زدن -من میرم سریع رفتم جلو در:آماده ایی؟ -بله -رفتم تو نقشم و گفتم:الان برمیگردم،لباسا رو آوردی؟ -آره اومدم داخل و بااضطراب گفتم:آقا سید امیرعلی:چیزی شده خانومم؟ فرید با چفیه یی که صورتش رو به جز چشماش پوشونده بود اومد داخل -آقای علویان؟ -بله،بفرمایین؟ -فرید:همسر شما بازداشتن باباعلی:برای چی؟شما کی هستید؟ فرید در حالیکه چفیه رو باز میکرد:بخاطر اینکه خانوم هنوز افتخار ندادن یه سر به ما بزنن امیرعلی :کار شما بود کیانا نه؟من بعدا حساب شما رو میرسم من:مامان زهرا...اینا قاتل من شدن زهرا خانوم:من که داشتم سکته میکردم امیرعلی:مادر من...اینا که چیزی نیست...کیانا بدتر از اینا به من شوک وارد کرده باباعلی:خب،بگو ببینم عروسم چیکارا کرده؟ -امیرعلی جان...الان وقت مناسبی نیست امیرعلی با شیطنت گفت:اتفاقا... و بعد شروع به یکی از وحشتناک ترین شیطونیای من کرد... مامان زهرا:پس کیانا همچین کم رو هم نیست امیرعلی:مامان جک میگید؟این خانوم ما روزی سه ساعت تخصصی به شیطون درس میده رو کردم به فرید:داداش چی میل میکنی؟ -چای چشم،الساعه میارم ⏪ ادامه دارد eitaa.com/chadooriyam 💓💫