🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان
#مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_47
شاید باورتون نشه اما آقا سید حتی به خاطر خوشحال شدن من حاضر شد بیاد شهربازی
-امیرعلی؟
-جان دل امیرعلی؟
-نگاه کن مردم چه جوری به آقا سیدم نگاه میکنن؟
با مهربونی گفت:ببین خانوم چیکار کردی با دل امیرعلی که حاضره باهات بیاد شهربازی
با دلخوری گفتم:میشنوی...؟میگن اون بچه حزب اللهی هم...
در گوش هایم را گرفت و گفت:بذار مردم هر چی میخوان بگن...فقط تو واسه ی من مهمی
شام پنج شنبه
خانوده امیرعلی خونمون مهمون بودن
امیرعلی:چیکار میکنی خانومم؟
با صدای بلند گفتم:الان میام امیرعلی...شما از مامان بابا پذیرایی کن
کلی به خودم خندیدم....عبا و رداء و عمامه امیرعلی رو پوشیده بودم...
همینطور که از پله ها اومدم پایین گفتم:یا الله...خوش اومدین
بابا و مامان امیرعلی تا منو دیدن بلند بلند شروع کردن به خنده
امیرعلی :لا اله الا الله...دختر لباس منو برا چی پوشیدی آخه...
مامان زهرا:پس بگو:دخترمون در حال شیطنت بوده....
با ذوق گفتم:معرفی میکنم،حجت الاسلام و المسلمین کیانا مولایی
امیرعلی با چشم غره گفت:عمامه رو بردار...
-عه بابا...پسرتون داره به من زور میگه
تا این جمله رو گفتم امیرعلی گذاشت دنبالم و گفت:عه...که من زور میگم نه...؟وایسا وروجک نشونت بدم...وایسا
علی آقا:خدانگم چیکارت کنه کیانا
-بابا علی مگه گناهه؟
-امیرعلی:نه،مستحب موکده.،الان ملائکه میان تشویقت میکنن..بده به من ببینم عمامه مو
با طنازی گفتم:آخه یعنی چی همش رو موهای آقآمون سروری کنه...منم میخوام امتحان کنم
یه قدم دیگه مونده بود که امیرعلی بهم برسه گفت:چشم،عه وایسا...برمیدارم...بخاطر آقا سیدمون برمیدارم
امیرعلی با ناله گفت:الهی العفو....خدایا...این دختر آخرش منو میکشه با این شیطنتاش
-خوش اومدین پدر
-ممنون دخترم
باباعلی:راستش اومدیم که بهتون بگیم:
-امیرعلی:داریم میریم قم
باباعلی:شما از کجا میدونی
امیرعلی با غرور خاصی گفت:ما همیشه آپ دیتم پدر
زنگ رو زدن
-من میرم
سریع رفتم جلو در:آماده ایی؟
-بله
-رفتم تو نقشم و گفتم:الان برمیگردم،لباسا رو آوردی؟
-آره
اومدم داخل و بااضطراب گفتم:آقا سید
امیرعلی:چیزی شده خانومم؟
فرید با چفیه یی که صورتش رو به جز چشماش پوشونده بود اومد داخل
-آقای علویان؟
-بله،بفرمایین؟
-فرید:همسر شما بازداشتن
باباعلی:برای چی؟شما کی هستید؟
فرید در حالیکه چفیه رو باز میکرد:بخاطر اینکه خانوم هنوز افتخار ندادن یه سر به ما بزنن
امیرعلی :کار شما بود کیانا نه؟من بعدا حساب شما رو میرسم
من:مامان زهرا...اینا قاتل من شدن
زهرا خانوم:من که داشتم سکته میکردم
امیرعلی:مادر من...اینا که چیزی نیست...کیانا بدتر از اینا به من شوک وارد کرده
باباعلی:خب،بگو ببینم عروسم چیکارا کرده؟
-امیرعلی جان...الان وقت مناسبی نیست
امیرعلی با شیطنت گفت:اتفاقا...
و بعد شروع به یکی از وحشتناک ترین شیطونیای من کرد...
مامان زهرا:پس کیانا همچین کم رو هم نیست
امیرعلی:مامان جک میگید؟این خانوم ما روزی سه ساعت تخصصی به شیطون درس میده
رو کردم به فرید:داداش چی میل میکنی؟
-چای
چشم،الساعه میارم
⏪ ادامه دارد
eitaa.com/chadooriyam 💓💫