سلام من ارزو هستم و ۱۸سالمه داستان اشنایی من با شهید انتخابیه زندگیم برای ۱۷سالگیم هست راسش من ی مدت بود ک حسابی درگیر مد لباس ارایشو شده بودم ک حتی خودم برام باورش سخت بود 😔 تا جایی ک دیگ حتی ارتباط با جنس مخالف برام بی معنی شده بود خودم هم خسته شده بودم اطرافیانم خانوادم دیگ همه دوستای خوبم ازم دور شده بودن تا اینک بعد ی مدت همراه مادربزرگم سر قبر ی شهید رفتیم وقتی پرسیدم ک ایشون کی هستن وباور نمیکنید چقد سخته بعد ۱۷سال ک از خدا عمر بگیرید و ندونید عموتون شهیده چقد سخته و عزاب اوره 😔 ی حسی درونم شروع شد ک باعث شد راجب عموم از همه سوالایی بپرسم انقد غرق حسم شده بودم تمسخر اطرافیان برام مهم نبود یک سال طول کشید داستان تحولم اولین باری ک خواستم برم مشهد زیارت اقا گره خورد با خرید اولین چادر ی ک تو عمرم خریدم روزهای پایانی موندن در حرم اقا بود ک ی خوابی حالم رو دگرگون کرد عموم بود ازم خواست حالا ک ارزو برگشتی دوست من منتظرته 😭اما من حتی چهرشو ندیدم وقتی ک با دوستم یک شهید و انتخاب کردم دیگ تصویر شهید تو خواب برام روشن شد شهید منتخب خودم 😍 شهید ابراهیم هادی شاید اگ اون خوابو نمیدیدم الان هزاران بار قدهام تو راهی ک انتخاب کردم سست میشد و ب بی راهه میرفتم ☺️ 😍🌹😍🌹😍🌹😍🌹 @chadooriyam