شب ششم محرم با دینگ پیام چشمم پر آب می شود و اشکم سر می‌خورد روی گونه. دعوت شدم به مجلس روضه‌ای که قرار بود میزبان پرچم حرم آقایم حسین باشد. دل تنگ بودم به بوییدن عطر حرم. دوباره پیام و دوباره دعوت.... تا شب چند بار برنامه ی مراسم خودمان را بالا و پایین کردم اما وقتی قسمتت نباشد ..... نمی‌شود که نمی شود.... شب هشتم محرم مداح روضه علی اکبر می‌خواند. می‌دانم این روضه ی جان دادن حسین است. صدای ناله زن‌ها بلند می‌شود. یک دشت پر از علی اکبر شده.... بغضم می‌شکند. حسین از دور نظاره می‌کند. یک نفر با لب‌های ترک خورده زمزمه می‌کند: به زمین خورده انار من و صد دانه شده...‌ با دست می‌کوبم توی سینه. شانه هایم می‌لرزد. حسین عبایش را روی زمین پهن می‌کند. نمی‌توانم تصور کنم چطور حسین این همه اکبر را...... باید صورت بخراشم. باید بلند فریاد بزنم تا جوانان بنی هاشم بروند کمک حسین. اما راه نفسم بسته می‌شود وقتی مداح ارباً اربا را معنی می‌کند. مگر قرار این عالم نیست که پسر قد بکشد تا بشود عصای پدر.... دست ها بالا می‌رود برای فرج منتقم خون حسین. دوباره عطر گلهای کودکی‌ام پیچیده توی فضا... دل تنگم برای بوییدن عطر حرم. صاحبخانه توی دستم بسته ای می‌گذارد. چند گلبرگ متبرک به پرچم مولا زیرلب می‌گویم: وقتی ارباب حسین است.... 🖊شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man